یافتن پست: #شعر

mehrab
mehrab
و ان ربک لهوالعزیز الرحیم / همانا پروردگار تو مقتدر و مهربان است / آیه ای با چندین مرتبه تکرار از سوره شعرا
دیدگاه · 1393/05/1 - 16:42 ·
3
Majid
Majid
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/31 - 02:46 ·
2
Majid
index.jpg Majid
شعر زیبای حمید مصدق

توبه من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

وتو رفتي و هنوز،

سال ها هست كه در گوش من آرام،آرام

خش خش گام تو تكراركنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا ، خانه كوچك ما سيب نداشت



جواب بسیار زیبای فروغ فرخ زاد :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه


پدر پیر من است
من به تو خندیدم

تا که با خنده خود پا

سخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/31 - 02:27 ·
1
bamdad
bamdad
از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم

هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/30 - 21:15 ·
7
bamdad
bamdad
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﻋﺰﯾﺰﺵ
ﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ..
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺧﺪﺍ
ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻩ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ
ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ..
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﺳﺎﻝ
ﺟﺰ ﺷﺒﺤﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ
ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ
ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

:(
دیدگاه · 1393/04/30 - 21:14 ·
8
iman
iman
به سلامتی پسری که وقتی دلت گرفته داغونی و پشت تلفن سرش دادو بیداد میکنی و تلفنو روی قطع میکنی اما میدونی چقدر اون لحظه محتاجشی ، پشت سر هم زنگ میزنه تا آرومت کنه

پسری که وقتی سوار ماشینشی تمام مدت دستش روی دستته

پسری ک چشاش مغروره ، راه ب راه شعرای عاشقونه ی الکی برات نمیخونه ، لوس حرف زدنم بلد نیست ، اما هردفه ک میگه تا تهش هستم چشاش از عشق برق میزنه

پسری ک وقتی صبح بهش زنگ میزنی تازه از خواب بیدار شده و آروم میگه جوووونم،صدای خواب آلودش دیووونت میکنه

پسری که خاطرخواه کم نداره اما وقتی باهات عهد رفاقت میبنده نفر سومی تو برنامش نیست

پسری که وقتی باهاش میری رستوران غذاخوردنتو با لبخند نگاه میکنه

پسری که براش مهم نیست GF دوستش از تو خوشگلتره ، هربار تو چشات زُل میزنه و میگه تکی تو دختر

پسری که دستاتو ک تو دستاش میگیره حس امنیت وجودتو پر میکنه

پسری که وقتی میره مهمونی خونه ی فامیل زنگ میزنه و نیم ساعت تو حیاط باهات حرف میزنه ک بهت نشون بده تو نخ هیچ کدوم از دخترای تو مهمونی نیست

پسری که گل مورد علاقتو میدونه و هرازگاهی با یه شاخه از اون گل خوشحالت میکنه

پسری که عاشقی بلده

پسری ک حرف نمیزنه ک نتونه بهش عمل کنه ، هر حرفی زد پاش وایمیسته

پسری که تو خیابون تا یکی بهت کج نگاه کنه دکور صورتشو عوض میکنه

پسری ک بعد یه دعوای مفصل ک باهم آشتی کردین ، ازش میپرسی هنوز دوسم داری؟؟؟لبخند میزنه دستشو دور گردنت حلقه میکنه و میگه عاشقتم به مولا

پسری ک وقتی تو پاییز تک سرفه میزنی با حرص میگه:مریض نشیاااا

پسری که وقتی میبینه به دخترای دورورش حساسی و حسادت میکنی دستتو میگیره و میگه:دلت قرص باشه ، بقرآن من فقط مال خودتم

با این پسر چیکار میشه کرد؟؟؟!

مگه میشه دوسش نداشت؟!!!

مگه میشه عاشقش نبود؟!

این اینجور پسری داری از دستش نده...هیچ جوره از دستش نده

چه فرقی میکنه ماشینش پرایده یا پرادو ، لباسش مارکه یا ساده ، ببین پسری رو که عاشقی بلده رو از دست نده ، تنهاش نذار ، غرورشو نشکن ، بهش وفادار باش ... اگه غیر از این کنی کمرش میشکنه....از درون نابود میشه .... تنهاش نذار

عاشقی کن براش اونوقته که همه دنیاشو میریزه به پات ،

به سلامتی اینجور پسرا ...

کمــن ولی وجود دارن
... ادامه
bamdad
bamdad
باورت داشتم از روز نخست

آمدی تا باشی !

پر از شعر ٬

پر از همهمه بودی ٬

اما

هیچ حرفی نزدی !

پر از گفتنه٬ دلدادگی ات ٬

پر از زمزمه ی عشق به دریا شدنت ٬

باز حرفی نزدی و فقط خندیدی ...

خوب من !

می فهمم از دو چشمت همه حرف های تو را ٬

بی کلام اینجا باش ٬

آخه اینجا بودن نیست محتاج صدا ٬

بودنت با دل من بی صدا هم زیباست !!!!!!!!!!!

{-41-}
دیدگاه · 1393/04/29 - 22:20 ·
6
رضا
رضا
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح/یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
bamdad
bamdad
روزی از این زندان خودم را می رهانم، حــیــف
کبرایِ شعر من فقط تصمیم می گیرد....
مائده
مائده
می خواستم که بگویم ولی نشد
بیت و ردیف و قافیه اما (ع) نشد...
دیدگاه · 1393/04/27 - 16:20 ·
7
✔♥Дℓɨ♥✔
10369203_814959441871333_6928357407004845311_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

بیشتر ازاین چه بخواهم از
گاه گاهی که بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست

محمد علی بهمنی
مائده
مائده
هزار پرسش و اما
هزارچون وهزاران چرای بی زیرا
هزار بود ونبود
هزار شاید وباید...
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار بوک ومگر...
"مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ!
مگرتو
بر این هزار خط بگذاری!"

"قیصر امین پور"
bamdad
bamdad
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...



که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم



حالا حق میدهی



در شعرهایم



به همین سادگی بگویم



" دوستت دارم " ؟

{-253-}
دیدگاه · 1393/04/23 - 22:26 ·
4
bamdad
bamdad
تلفن زنگ می زند


و می دانم تو پشت خط نیستی...


چه کسی باور می کرد ندیدنت ، رنگ سال به خود بگیرد


و من که هفت روز هفته ،ساعت ها می ایستادم کنار کیوسک تلفن


تا دقیقه ای عبورت را تماشا کنم ،


تاب خواهم آورد دوری چند ساله از تو را ؟


در غیاب تو کوهی از کتاب را ورق زدم ،


نیچه را چنان دوره کردم که به برادر تنی من بدل شد


در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم ،


به تماشاى کشورهای جهان رفتم ،



"lمرد" زندگی شدم



اما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست ،


شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند


و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند...


چه کسی باور می کرد در نبود تو تقویم ها ورق بخورند


و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم


بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد ؟


دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست


که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند


و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام


که هیچ زنگ تلفنی از جا نمی پراندم !

{-118-}
دیدگاه · 1393/04/23 - 19:16 ·
3
iman
iman
تولدم بود پسرداییم که به زور4 سالش میشه اومده میگه میخوام واست شعر بخونم
اجازه میدی؟
گفتم بفرما پسردایی جون
شروع کرد به خوندن:
سلام سلام عزیزم ....
گوساله ی عزیزم
دمت سفید و آبی
پشکل نریز رو قالی!
قیافه ی جمع حاضر =))
خداییش مظلوم گیر اووردن منو
دیدگاه · 1393/04/21 - 16:03 ·
3
bamdad
bamdad
می شود باران ببارد؟

همین امشب!

قول می دهم فقط قطره های پاکش را بغل کنم!

و بی هیچ اشکی دستهایش را بگیرم

قول می دهم

فقط بویش را حس کنم!

اصلا اگر ببارد

فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم

قول می دهم برایش شعر نگویم

فقط... می شود؟امشب.... ؟

خدایا

دلم به اندازه تمام روزهای بارانی گرفته...

:(
دیدگاه · 1393/04/20 - 23:01 ·
6
bamdad
bamdad
دلم خوش نیست

غمگینم

کسی شاید نمیفهمد

کسی شاید نمیداند

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی

عجب احساس زیبایی

تو هم شاید نمیدانی...

{-61-}
مائده
مائده
چقدر با همه ی حرف ها بیگانه شده ام!
کجایم؟
همچون پرنده ای بلند پرواز
بر فراز همه ی شعرها و عشق ها،
همه ی فهم ها و حرف ها
چرخ می خورم
دلم حلقوم تشنه ای است
در زیر باران بهارینی که از غیب بر زمین فرو می کوبد،
می بارد و می بارد!
هر قطره، کلمه ای.
چه زلال،
چه خوب!

"دکتر علی شریعتی"
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/19 - 22:01 ·
7
bamdad
bamdad
گاهی شعر سراغم را میگیرد ؛ گاهـــــی ...


هوای تو ! فرقی نمیکند . . . .


هر دو ختم میشوند به دلتنگی من !!
دیدگاه · 1393/04/16 - 22:17 ·
4
bamdad
bamdad
زنِ مغرور شعرهای من!
حسرتم را ببین و باور کن . . .
تو اگر در کنار من بودی این همه غم نبود، می فهمی؟ !
مثلا فکر کن تو " آرژانتین " . . .
مثلا فکر کن که من "ایــــــــــــران ". . .
مثلا فکر کن خدا "داور ". . . .
باخت حقم نبود!
می فهمی؟ !!

{-152-}
دیدگاه · 1393/04/13 - 18:17 ·
4
zoolal
zoolal
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
دیدگاه · 1393/04/12 - 17:06 ·
3
✔♥Дℓɨ♥✔
10461630_811299148904029_8363928816340389094_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
به باز کنم روزه‌ی خود بار دگر
باز مهمان لبت در چه کنم...
bamdad
bamdad
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم....

که بهانه ی نزدیک تر نشستمان میشود...

ومن....

رو به روی تو

میتوانم تمام شعرهای نگفته ی دنیا را

یک جا بگویم......
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/11 - 23:39 ·
6
zoolal
zoolal
این نوشته شعر نیست
بسیار هم جدیست ...
آنان که بیشتر دوستشان داری
بیشتر دچار سوء تفاهم با توند
بی آنکه بخواهی و بدانی،
بیشتر می رنجانیشان
بیشتر می رنجانندت
بیشتر به یادشان هستی
ولی ...
کمتر عشق می گیری
کمتر عشق می گیرند !
چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها
با یک برداشت نادرست از هم
هر روز از هم دور و دور تر میشوند ...
غافل از اینکه بهترین روزهایشان
با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/11 - 19:52 ·
2
zoolal
zoolal
از شاملوی عزیز،
بعد از یک فنجان قهوه
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
یک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ، نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ
من تو ، غروب ، و لبخندهای تلخ
تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد
می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ
- —– – —– – —— – —– – —– -

گارسون کمی شکر و تو لبخند می زنی
حالم به هم می خورد از طنزهای تلخ
گفتم هوا چه گرم و سر حرف باز شد
گفتی هزار لعنت بر این هوای تلخ
عادت کرده ام به طعم قهوه
به آد مهای پشت پنجره کافه
دست هایی که می روند
آدم هایی که نمی مانند
به تو
که روبرویم نشسته ای
قهوه ات را به هم می زنی
می نوشی
می روی
یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود…
حالا فهمیده ام که چرا قهوه و کیک را با هم می خورم
قهوه می نوشم برای زندگی تلخم و همراهش کیک برای شیرینی لحظاتی که با تو بودم
اما باز تلخی قهوه بر شیرینی کیک پیروز می شود
لحظات با تو بودن کوتاه بود… خیلی کوتاه…
ولی زندگی تلخم خیلی بلند است … خیلی…
لعنت بر قهوه تلخ سرد شده ام
تو
پاییز
قهوه
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
اما تو…
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست…
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش … تا از دهان نیفتاده … بنوش …
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این جا
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
در ته فنجان قهوه ام کفش های توست
فقط نمی دانم می آیی یا می روی …
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 19:19 ·
6
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ