یافتن پست: #قصه

bamdad
bamdad
بهترین لحظه ها

روزها

سالها را

باتمام جوانی

روی این پله های بلند وقدیمی

زیرپامیگذارم بین بیداری وخواب

روبه روی تو درلحظه ای بیکران مینشینم

راستی بازهم میتوانم

باردیگرازاین پله ها خسته بالا بیایم

تاتورا لحظه ای بی تعارف

روی آن صندلی های چوبی

باهمان خنده ی بیتکلف ببینم؟

بهترین لحظه ها

لحظه هایی که در حلقه کوچک ما

قصه ازهرکه وهرکجای زمین وزمان بود

قصه عاشقان بود..

{-35-}
دیدگاه · 1393/05/17 - 21:32 ·
8
حمید
حمید
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش میگیریم

هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر

هر چه اور دل نازکتر، ما بیرحم تر

تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده اند ..
... ادامه
bamdad
bamdad
soheil
خدا مشتی خاك را برگرفت٬ می‌خواست ليلی را بسازد٬ از خود در او دميد. و ليلی پيش از آنكه باخبر شود٬ عاشق شد. ساليانی‌است كه ليلی عشق می‌ورزد. ليلی بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد٬ عاشق می‌شود. ليلی نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان....

{-41-}
bamdad
bamdad
soheil
... ليلی گريست و گفت: كاش اينگونه نبود. خدا گفت: هيچ كس جز تو قصه‌ات را تغيير نخواهد داد. ليلی! قصه‌ات را عوض كن. ليلی اما می‌ترسيد. ليلی به مردن عادت داشت. تاريخ به مردن ليلی خو كرده بود. خدا گفت: ليلی عشق می‌ورزد تا نميرد. دنيا ليلی زنده می‌خواهد... ليلی زندگی‌ست. ليلی! زندگی كن. ليلی قصه‌ات را دوباره بنويس.
{-35-}
bamdad
bamdad
soheil
ليلی گفت: بس است. ديگر٬ بس است و از قصه بيرون آمد. مجنون دور خودش می‌چرخيد. مجنون ليلی را نمی‌ديد رفتنش را هم. ليلی گفت: كاش مجنون اينهمه خودخواه نبود. كاش ليلی را می‌ديد. خدا گفت: ليلی بمان٬ قصه‌ی بی ليلی را كسی نخواهدخواند. ليلی گفت: اين قصه نيست. پايان ندارد. حكايت است. حكايت چرخيدن. خدا گفت: مثل حكايت زمين٬ مثل حكايت ماه. ليلی٬ بچرخ. ليلی گفت: كاش مجنون چرخيدنم را می‌ديد. مثل زمين كه چرخيدن ماه را می‌بيند. خدا گفت: چرخيدنت را من تماشا می‌كنم. ليلی بچرخ. ليلی چرخيد٬ چرخيد و چرخيد...
:)
soheil
soheil
لیلی گریست وگفت :کاش اینگونه نبود

خدا گفت :هیچ کس جزتو قصه ات را تغییر نخواهد داد !!
soheil
soheil
گدا شدن به در خانه ی دوست,قصه ی دیدار اوست!
وگر نه هر گدایی نان شب را دارد.
دیدگاه · 1393/05/17 - 12:02 ·
8
raha
raha
دختر گفت : بشمار پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن :یک... دو... سه... چهار..... دخترک رفت پنهان شود آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت پسرک قصه هنوز می شمارد ...!
... ادامه
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
bamdad
bamdad
كجا باید رفت؟.....

ز كه باید پرسید؟!!

واژه عشق و پرستیدن چیست؟

جان اگر هست چرا در من نیست؟

من كه خود می دانم ..

راه من راه فناست

قصه عشق فقط یك رویاست....

اه ای راه سكوت...

اه ای ظلمت شب....

من همان گمشده ی این خاکم

به خدا عاشق قلبی پاكم


:(
bamdad
bamdad
خــدایـــآ
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن

:(
bamdad
bamdad
خودت را به خواب بزن ، پیش از اینکه ناچار شوی برای خودت قصه ای تازه ببافی...
دیدگاه · 1393/05/9 - 00:44 ·
5
soheil
soheil
خوب من به نام تو می نویسم قصه ای تازه از الهه عشق تو ، ای شروع دلپذیر و مثل خورشید بی نظیر، به تو تقدیم می کنم عشقم را از من بپذیر ، ای قشنگترین بهانه واسه گفتن ترانه ، من عشق جاودانم را به تو تقدیم می کنم ، در این غربت شبانه با صداقت ، عاشقانه قلبم را با این ترانه به تو تقدیم می کنم ای طلوع ماندگار ، گل همیشه بهار، به تو تقدیم میکنم هر آنچه را که هست
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/3 - 21:22 ·
8
رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
bamdad
bamdad
در آغوش شب



قصه میگویی از روز



و نمیدانی



کســــــــــــی



آن طرف تر



بی آغوش تــــــــــــو



خوابـــــــش نمیبرد..

:(
Majid
Ganja-gozaresh-concert-wwwkharathacom_8.jpg Majid
گر روزی عاشق شدی …
قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …
این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ……!
دیدگاه · 1393/04/31 - 04:15 ·
4
soheil
soheil
شب پر از ترانه میشه با تو !

قصه عاشقانه میشه با تو !

باغ پاییزی تنهایی من

باغ پر از جوانه میشه با تو !
دیدگاه · 1393/04/28 - 11:16 ·
4
soheil
soheil
Noosha
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
حامد@ پسر تنها
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
zoolal
zoolal
یادمان باشد قصه کودکمان را با یکی بود یکی نبود شروع نکنیم ؛
از همان اول بیاموزیم که اگر یکی نباشد دیگری هم نیست
دیدگاه · 1393/04/12 - 17:11 ·
3
zoolal
zoolal
قصه ی من تو، قصه ی آسمان و زمین است،
هیچ وقت بهم نمیرسیم، مگر قیامتی به پا شود...
دیدگاه · 1393/04/12 - 14:24 ·
5
صوفياجون
صوفياجون


تو به جای منم داری زجر می کشی یکی عاشقته که تو عاشقشی

تو به جای منم پر قصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی

نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم

نگران منی مثل بچگیا تو خوت می دونی من ازت چی می خوام

مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم

دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره

عوض می کنی زندگیم و تو یادم دادی عاشقیم رو

تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم

نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته

تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی

♫♫♫♫♫♫
آهنگ جدید مرتضی پاشایی با نام نگران منی

♫♫♫♫♫♫

یه غبار یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد

یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد

نگران منی به قرصه دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم

بغلم کن ازم همه چیم رو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر

مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم

دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره

عوض می کنی زندگیم رو تو یادم دادی عاشقیم رو

تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم

نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته

تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
zoolal
zoolal
دیدی ای غمگین تر از من بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/6 - 18:45 ·
2
صوفياجون
صوفياجون

{-41-}{-41-}
نگاه عاشقانمون
حرفای شاعرانمون
قرار بی قراری و گرفتن بهانمون
لب دریا لب دریا
لب دریا لب دریا

قرار دل بردنامون
دوست دارم گفتنامون
برای هم به خاطر عشق قسم خوردنامون
لب دریا لب دریا
لب دریا لب دریا

گفتن قصه های خوب قصه خورشید و غروب
قصه نخلای جنوب
لب دریا لب دریا
صحبت ساحل امید دیدن قوهای سپید
دادن وعده و نوید
لب دریا لب دریا

قرار دل بردنامون دوست دارم گفتنامون
برای هم به خاطر
عشق قسم خوردنامون
لب دریا لب دریا
لب دریا لب دریا

دیدن پنهون شدن مثل یه خورشید توی آب
دیدن اون لحظه ای که آبها میشه رنگ شراب
لب دریا لب دریا
لب دریا لب دریا

وقتی به دریا می زنیم دست منو رها نکن
اون کسی که دوست داره تو از خودت جدا نکن
لب دریا لب دریا لب دریا لب دریا
صوفياجون
marjan.jpg صوفياجون
صوفياجون
rbqsx9yqz1nuerm1mq5.jpg صوفياجون
روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ، ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ