یافتن پست: #قصه

bamdad
bamdad
جان من سخت نگیر

رونق عمر جهان ، چند صباحی گذر است ...

قصه بودن ما

برگی از دفتر افسانه ای راز بقاست ...

دل اگر می شکند ،

گل اگر می میرد ،

و اگر باغ به خود رنگ خزان می گیرد

همه هشدار به توست

جان من سخت نگیر...

زندگی کوچ همین چلچه هاست ...

به همین زیبایی ،

به همین کوتاهی...

:)
دیدگاه · 1393/10/23 - 21:13 ·
3
zahra
zahra
"نیلوفر آبی بودن"

دروغ گفته‌ام اگر بگویم
جهان به زیبایی قصه‌های کودکی‌ست،
پینوکیو یک روز آدم می‌شود،
کفشِ بلور همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در می‌آید
و شاه‌زاده‌ای از راه می‌رسد
تا به بوسه‌ای سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند.


دروغ گفته‌ام اگر بگویمت
که در همین‌دم دختری سیزده‌ساله
تنش را چوبِ حراج نمی‌زند در کنار خیابان
و مردی تبخیر نمی‌کند واپسین نفس خود را بر تکه‌ای زرورق.

ما در گردبادی از زخم زنده‌گی می‌کنیم
و وزنه‌های حقیقت به پای رؤیاهامان زنجیر شده‌اند،
اما زنده‌گی آدامسی نیست که با بی‌مزه شدن
بتوانیم بر سنگ‌فرش خیابان تـُفش کنیم!
ما موظف به نیلوفرِ آبی بودنیم
چه در مُردآبِ لجن بسته،
چه در آب‌نمای یک پارک.
باید گل کنیم و عطر بپاشیم
وگرنه عفونت، جهان را ویران خواهد کرد.
به تو دروغ نمی‌گویم،
ما همان‌طور که به قله‌ها می‌اندیشیم
در حال فرو رفتنیم...
اما با دوست داشتن تو
رویشِ جفتی بال را حس می‌کنم
بر شانه‌های خود.

یغما گلرویی
متین (میراثدار مجنون)
zahra
zahra
من به مردي وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و اميدم

هر چه دادم به او حلالش باد


غير از آن دل كه مفت بخشيدم



دل من كودكي سبك سر بود

خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه مي گفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش كرد؟



اگر از شهد آتشين لب من

جرعه اي نوش كرد و شد سرمست

حسرتم نيست زآنكه اين لب را

بوسه هاي نداده بسيار است



باز هم در نگاه خاموشم

قصه هاي نگفته اي دارم

باز هم چون به تن كنم جامه

فتنه هاي نهفته اي دارم



باز هم مي توان به گيسويم

چنگي از روي عشق ومستي زد

باز هم مي توان در آغوشم

پشت پا بر جهان هستي زد



باز هم مي دود به دنبالم

ديدگاني پر از اميد و نياز

باز هم با هزار خواهش گنگ

مي دهندم بسوي خويش آواز



باز هم دارم آنچه را كه شبي

ريختم چون شراب در كامش

دارم آن سينه را كه او مي گفت

تكيه گاهيست بهر آلامش



زانچه دادم به او مرا غم نيست

حسرت و اضطراب و ماتم نيست

غير از آن دل كه پر نشد جايش

به خدا چيز ديگرم كم نيست



كو دلم كو دلي كه برد و نداد

غارتم كرده، داد مي خواهم

دل خونين مرا چكار آيد

دلي آزاد و شاد مي خواهم



دگرم آرزوي عشقي نيست

بي دلان را چه آرزو باشد

دل اگر بود باز مي ناليد

كه هنوزم نظر به او باشد



او كه از من بريد و تركم كرد

پس چرا پس نداد آن دل را

واي بر من كه مفت بخشيدم

دل آشفته حال غافل را
فروغ فرخزاد
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:55 ·
1
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/6 - 19:20 ·
bamdad
1610990444.4b5bde6de888.jpg bamdad
کودکی به پدرش گفت:

«پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود ...»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...
{-61-}
bamdad
bamdad
در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر

به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر

دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر

به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر

من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر

نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر

کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر

به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر

“پوریا بیگی”

{-35-}
شهرزاد
IMG14295301.jpg شهرزاد
...
موسیقی متن یک خاطره بود
چک چک
نم نم
شر شر
ریز ریز
زار زار
قصه...
به اوجش رسید
من شروع کردم ...
"هق هق"
.
.
.
"حمید جدیدی"
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/18 - 22:50 ·
2
bamdad
bamdad
با “یکی بود یکی نبود” شروع می شود این قصه …


با “یکی ماند ، یکی نماند” تمام !


یکی من بودم یا تو ، مهم نیست …


مهم قصه ایست که تمام می شود !

:(
دیدگاه · 1393/09/18 - 21:11 ·
1
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
بعضی عشقا مثل قصه ابراهیمه :باید همه چیزتو براش قربانی کنی...
بعضی عشقا مثل قصه مسیحه :اخرش به صلیب کشیده میشی...
اما بیشتر عشقا مثل قصه موساست :
تا یکم دور میشی یه گوساله جاتو میگیره{-7-}
bamdad
bamdad
یکی بود یکی نبود

و هیچکس جز خدا در ابتدای قصه ها نبود



خدا می نوشت و آفرینش نخستین کلمه بود



آن جا که هیچکس نبود



آن جا که هیچ چیز نبود



جز خدا که در ابتدای قصه ها نشسته بود

{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
تو بخوان قصه مردان حساب و عدد و سود و زیان و قلم و ثبت و سیاق، کز همان روزهای نوروز در انبار بمانند و بگیرند و ببندند و شمارند و نویسند دو صد مشق در آن دفتر پیچیده به قیطان، که اگر خط بخورد یا که شود دیر، بهراسند از آن هیبت آن هیات سه مرد قلندر، همان هیات تشخیص علی الراس و اگر مانده حسابی نشود جمع، بر سر و صورت خود جمله بکوبند و دو صد لعن فرستند بر آن مرد ونیزی، همان لوکه پاچولی، که همه تی اکانت و دو طرف ثبت حساب از کرامات و افاضات هموست.
آن دگر خرده بگیرند از آن دسته اول که چرا آن ننوشتی و دگر چیز نوشتی که اگر این بشود شرط و شروط است و عدم، رد نظر.
هرگه این مرد سیه روز شود دیر به خانه، بخرامد به اتاقی و چپد زیر لحافی که بماند ز امان از خم ابروی زن و طعنه فرزند، که چه شد سهم تو از آن همه اعداد که بنوشتی و زدی جمع و چه شد وعده دریا و لب آب و نه حتی دو قدم پارک. این چه حرفه ست که نه چون کله پزان صنفی و جایی و نه چون آن مرد قدم رنجه به بازار مالی و منالی و نه یک باغ و حیاطی، که اگر یار برفت و تو در سوگ نشینی، آن جنازه تو به غسال سپاری که گزارش سر موقع توبه مجمع برسانی.
پس بگفتا گنهم چیست که جز این حرفه ندانم. این حرفه همان حرفه محبوب جهان است که در این دیر خریدار ندارد. من نه آن میرزا نویس در دکان و دم حجره ی آن بی هنرم، من دگر ممبر آن آیفک بین المللم.
آخر قصه: آخر قصه همه غصه و بس ناله نی که خراج دولت از آن سود به توافق به سر آید و در آن مجمع غدار بخورند و بگفتند و شنودند و دو صد سود و دو پاداش به تقسیم سپردند و ندیدند از پس پرده ی اعداد و رقم، آن همه خون جگر، دربدری، سوته دلی.
رضا
رضا
حواس پرتی دارم مطلب رو خواستم تو وبلاگم منتشر کنم آخرش رو دیدم مطلب ناقصه چند خط رو ننوشتم هنوز بمونه واسه فردا .
دیدگاه · 1393/07/27 - 23:39 ·
9
✔♥Дℓɨ♥✔
1412540796172680_orig.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
هر چه هم روی بگیرد ز (ع)میفهمد
از حال وهوای پسرش معلوم است...
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
Mohammad
Babak-Jahanbakhsh-Madaare-Bigharari.jpg Mohammad
_

مثل درد من تو دنیا هیچ مرحمی نیست
تو رو دارم و ندارم این عذاب درد کمی نیست
این که سهم من نمیشی یه غذاب نا تمومه
مثل پرتگاهی می مونه که همیشه رو به رومه
زندگیم روی مداره بی قراری سپری شد
این طواف بی هیاهو قصه ی دربه دری شد
راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم
ای همه دار و ندارم تو رو دارم یار ندارم
آخر دنیا همین جاست دیر یا زود پیر میشم
هر چی کابوس دیده بودیم دیر یا زود تعبیر میشن
فکر باختنت منو با دلهوره درگیر کرده
زودتر از گذر عمر منو این غم پیر کرده
زندگیم روی مداره بی قراری سپری شد
این طواف بی حیا مثل یه در به دری شد
راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم
ای همه دار و ندارم تو رو دارم یار ندارم
زندگیم روی مداره ، بی قراری
... ادامه
[لینک]
Majid
قهرمان.jpg Majid
"**مجيد خراطها**"
مجيد خراطها سلطان احساس::
در آلبوم جدید قراره قهرمان قصه هام بالاخره پیروز بشه
دیدگاه · 1393/06/19 - 14:57 ·
7
bamdad
bamdad
مـن هـمـیـشـه تـک و تـنـها
هـمـیـشـه تـو قـصـر غـمـهـا
اسـمتـو مـی خـوام بخـونـم
ولـی افـسـوس نمـی تـونـم

نمی تونم که من از تنهاییام رها بشم
نمی تونم از غم و غصه یکم جدا بشم
نمی خوام بخونم از تنهاییام
چـرا دنیا همیشـه سـرد باهام

من همیشه می خونم از زندگی
من همیشه می گم از دلدادگی
می گم از خستگی یای دل تنگ
می گم از قصه ی شیشه ها و سنگ

من همیشه عاشق پر زدنم
به زمین به آسمون سرزدنم
من همیشه زنده ام به یک امید
بشنوم تو اومدی اون روز رسید

نمی تونم که من از تنهاییام رها بشم
نمی تونم از غم و غصه یکم جدا بشم
نمی خوام بخونم از تنهاییام
چـرا دنیا همیشـه سـرد باهام


... بامداد ...

رضا
اینیکی رو هم واسش فرستادم
همین دوتا رو فرستادم واسش
ببینیم خدا چی میخواد
اینیکی چطوره به نظرت؟
{-14-}
bamdad
bamdad
دوباره چشم وا کردم به این کابوس بیداری
دوباره صورتک ها و تفاوت های تکراری

هجوم آدم و آهن تو این تکرار بی پایان
نمیدونن کجا میرن نمیدونن که چی میخوان

دارم سرگیجه میگیرم از این دنیای آشفته
تو عکس هایی که میگیرم جهان برعکس میوفته

مسیر آرزوهامو دارم گم میکنم کم کم
دارم سرگیجه میگیرم میون این همه آدم


زبون قصه خاموشه چراغ رابطه تاریک
چه شیرنن همه از دور چقدر تلخن از نزدیک

دلم میخواست می رفتم یه جایی دور از آدمها
دلم میخواست می رفتم نمیدونم کجا اما...............

{-15-}
bamdad
bamdad
الو؟ مردی که آبستن
از آب و آتش و بستر
کجای جمله وا ماندی
که خون ماسیده بر دفتر؟

الو؟ هی زیر و بم میشه
صدات خش‌دار و آرومه
غم من چی؟ صداش خوبه؟
ببینم اشک مفـهومه؟

چرا ساکت شدی مُردی؟
صدات تا بـووووووق آزاده
شبیه نعش اون مردی
که پشت گوشی افتاده

نفس‌هاتو نمی‌شناسم
صدات شطرنجی و تاره
مث یه مـرد جن دیده
صدات هول و ولا داره

الو؟ چی خیسه؟ چی لیزه؟
چرا از حرف افتادی؟
می‌گی لیزه زمین خیسه
نگاه کن رو چی وایستادی؟

نگاه کن اون منم مُردم
نگاه کن زیر پاهاتم
یه کم از من رو کفشاته
که هر جا باشی باهاتم ...
.
.
.

ازم از تو دل دیوار

توچشمام زل زده خیره

حالا تو دود می رقصه
داره آتیش میگیره
صدامو میشنوی یا نه
من مالیده رو دیوار
دارم دق میکنم اینور
پدر سگ گوشی رو بردار

:)
دیدگاه · 1393/05/31 - 22:16 ·
2
صوفياجون
عکس۰۰۱۵.jpg صوفياجون
بچه ها با آشنا شین {-7-}{-41-}{-41-}
bamdad
bamdad
از همان ابتدا دروغ گفتند
مگر نگفتند که "من" و "تو" ،
"ما" می شویم؟
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟
اصلا این "او" را که بازی داد؟
که آمد و "تو" را با خود برد
و شدید "ما"!
می بینی قصه ی عشقمان را!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است...

:(
دیدگاه · 1393/05/28 - 20:56 ·
5
Majid
ممم.jpg Majid
من برات چی بودم؟؟

قصه ی تکراری...یکی که باور کرد...خیلی دوسش داری...

من برات چی بودم؟

سایه ی تنهایی...یکی که فکر می کرد...تو براش دنیایی.

من برات چی بودم؟؟

جز یه قاب کهنه...که شکستو پا شد...از یه خواب کهنه...

گفته بودی دنیامی...

منمو این خونه...

فکر میکردم چشمات...

حسمو میدونه...

من برات چی بودم ؟؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/21 - 17:01 ·
7
bamdad
bamdad
قاصدک ها شانه خالی کرده اند
دوستت دارم ها توی دلم حیران مانده اند
شاید هم راه خانه ات از حافظه باد پاک شده!
هرچه هست
کوهها هنوز مثل کوه ایستاده اند
زمین هم همچنان گرد است
آب هم از آب تکان نخورده
فقط انگار کسی عشق را
از تمام قصه ها پاک کرده!

:(
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ