یافتن پست: #قصه

zoolal
zoolal
مقصد ؛

مال شهر قصه بچگی هاست !

دنیای آدم بزرگ ها ...

فقط " جاده " دارد !!!
دیدگاه · 1393/02/20 - 20:37 ·
5
رضا
رضا
امکانش باشه در آینده رادیو اینترنتی نمیدونم رو هم راه میندازم البته فقط برای ساعتهای آخر شب واسه شما قصه میگم .
lavani
lavani
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این قصه’ جانسوز نگفتن تا کی ؟
سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی ؟
روزگاری من و دل ساکن کوئی بودیم
ساکن کوی بت عربده جوئی بودیم
عقل و دین باخته ، دیوانه’ روئی بودیم
بسته’ سلسله’ سلسله موئی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش ، این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش ، ه
: نرگس غمزه زنش ، این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش ، هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنائی او
داد رسوائی من ، شهرت زیبائی او
بس که دادم همه جا شرح دلارائی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگ
: بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/18 - 21:47 ·
3
Mohammad
022.jpg Mohammad
می‌بینم صورتمو تو آینه،
با لبی خسته می‌پرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی می‌خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟

باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم می‌گم که این صورتکه ،
می‌تونم از صورتم ورش دارم!

می‌کشم دست‌ام‌و روی صورت‌ام،
هر چی باید بدونم دست‌ام می‌گه،
من‌و توی آینه نشون می‌ده،
می‌گه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!

جای پاهای تموم قصه‌ها،
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
مونده روی صورت‌ات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!

*

آینه می‌گه: تو همون ای که یه روز
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،
داری بی‌صدا تو قلب‌ات می‌میری!

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس من ئه!

عکسا با دهن‌کجی به‌ام می‌گن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنه‌گی می‌دن تموم‌شون!

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین ..
.
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
دیدگاه · 1393/02/15 - 15:26 ·
8
Majid
Majid
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست

و شروع کرد به شمردن: یک…دو… سه …چهار…

دخترک رفت پنهان شود

آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی می کند

برّه شد و با گرگ رفت

پسرک قصه هنوز می شمارد
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
Majid
هرکی اومد توزندگیم می بردمش تا آسمون


امروزمیشدرفیق راه فردا واسم بلای جون


نمیشه قلب عاشق وبدست هرکسی سپرد


نمیدونم بد میاد یا چوب سادگیشو خورد


هرچی که به سرم اومدتقصیر هیچ کسی نبود


هرچی که بودپای خودم توقصه هام کسی نبود


هیچ کسی عاشقم نشد هیشکی سراغم نیومد


جواب کارخودمه هرچی بلا سرم اومد


تقصیر هیچ کسی نبودهرچی که بودبه پای من


رفاقت مال خودت منت نزار روی سرم


این قصه ها تموم شده دیگه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:41 ·
Majid
Majid
یک روز لوبیا به نخود گفت:"زن من می شی؟!"

نخود از خجالت قرمز شد و گفت:" خدا مرگم بده! این چه جور خواستگاری کردنه؟!"

لوبیا گفت:"ای بابا! مگه چه کار باید بکنم؟!"

نخود گفت:" نه سلامی ، نه علیکی!"

لوبیا به خود امد و گفت:"ببخشید.سلام علیکم! زن من می شی؟!"

نخود گفت:" دِ بیا! این چه جور خواستگاری کردنه؟!"

لوبیا گفت:" ای دفعه اشکالش چی بود؟"

نخود تکانی به سرو گردنش داد و گفت:" ننه ای، بابایی، کس و کاری نداری که بیاری

خواستگاری؟"

چشم های لوبیا از اشک خیس شد و گفت:" تمام افراد خانواده ام در یک جنگ نابرابر به

دست ادم های شکم گنده کشته و خورده شدند."

نخود گفت:" حالا گریه نکن! چون این بلا هم بر سر پدرو مادر من اومده."

لوبیا گفت:" تسلیت عرض می کنم.حالا بعد از همه این حرفا زن من می شی؟"

نخود در حالی که به اسمان نگاه می کرد، گفت:"یک نخود تنها به هیچ دردی

نمی خوره،جز اینکه زن یک لوبیای تنها بشه."

لوبیا گفت:" واسه من شعر نگو! زن من می شی یا نه؟"

نخود لبخندی زد و گفت:" با اجازه نویسنده و خواننده های این قصه :

بله!"خیال باطلنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:19 ·
ıllı YAŁĐA ıllı
Ramin.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Morteza
Morteza
اینم یه دیس لاو از اهنگای البوم نظر بدید لطفا

ببین عزیزم
یادته بهم میگفتی بازیچه بودی واسه تفریحم ؟
ولی الان اینو من بهت میگم
بازیچه ای واسه تفریحم
اینو واسه اونایی میخونم که بازیچه ی دست اینو اون میشن

حیف خدا از این روزگار من
که نتای گیتار رفتن روی فاز غم
باشه من بد ، اصلا فدای سرت
انگار روزگار سخت فقط برای منه
که تو خوش باشی ، منم از غم بگم
تو که خوشحال میشی وقتی پشتم بد میگن
گلم فکر نمیکردم پشت رو شی
واسش ذوق مرگ میشی آره پشت گوشی
من که عکسم قاب بود گوشه ی اتاقت
دیدم انداختیش تو سطل زباله
ای دل اونکه میگفت فقط تورو داره
اونم شبا به یاد یکی دیگه ای بیداره
وقت رفتنت داشتم حسرت به چشم
الان پیش اونی به من میگی حسرت بکش
نمیدونی ، نه نمیدونی
تو که می گفتی تا تهش پیشم میمونی
باشه حالا بخند ، تو که درکم نداری
کاش میشد دستاتو توی دستم بزاری
درست مثل قدیما که خیلی دوستم داشتی
تو الان شعر نفرتو رو سینم کاشتی
همه دارن میگن که تو چقدر تغییر کردی
تو که عشقو جلو خودم تعبیر کردی
اما الان میگی واسه شروع خیلی دیره
رضا جلو چشات ، آره میزاره میره

نگیر سراغ از چشم گریون دل داغون
عمرمو دادم زندگیم سوخت اشتباه بود
داغ رو سینم بد میسوزونه رد میشی آروم
این عاشق دیوونه چشم به رات بود
میرم عزیزم من که از عشقت خیری ندیدم
نبین اشکامو از زمونه از خودم دلگیرم
بی ستارس شبای تار آسمونم
خستم از این دنیا دیگه بریدم

داری میخندی ؟ به این روزگار من ؟
کاش صدا خندت میشد آره زیر صدای من
اشکام چکید رو عکسای دو نفره
تو هم بد بگو پشتم پیش همه
تو که رفتی ، منم پر از استرسم
اما گریه نکن تو با قصه ی من
بخند ، به این روزای سختم
یه روز میشه میای سر سنگ قبرم
بخند ، خنده هام مال خودت
همه خوشی های زندگیم مال توئه
باهات پایه بودم همه جوره تو روزای بدت
دیگه منو میخوای چیکار ؟ همه هستن دورو ورت
همه دارن میگن سرت چقدر شلوغه
کاش میشد بگی اینا همش دروغه
میگن تو روزای بدت منو یادت میاری
کسی هست که سرتو روی شونش بزاری ؟
آره بزار قلبت انقدر آروم باشه
من که رفتم اصلا بی آبرو باشه
هرچی خدا بخواد ، هرچی قسمت باشه
اصلا بزار یکی دیگه توی قصه ت باشه
من که نبودم واست فرد ایده آلی
ولی رو اون یکی عقیده و ایده داری
تو که رفتی ، ازم فاصله داری
یادت باشه فقط توی خاطره هامی

نگیر سراغ از چشم گریون دل داغون
عمرمو دادم زندگیم سوخت اش
... ادامه
bamdad
bamdad
این شهر

شهر قصه های مادر بزرگ نیست

که زیبا و آرام باشد

آسمانش را

هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت

و فرقی هم نمی کند

که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد

از گم شدن نمی ترسد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 21:36 ·
7
zoolal
zoolal
پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر …{-35-}
دیدگاه · 1393/02/11 - 14:52 ·
6
bamdad
bamdad
نیازی به انتقام نیست

شخصیت تو فرا تر از گرفتن انتقام است

فقط صبر داشته باش

ان ها که ازارت دادند

سرانجام به خود اسیب میزنند

و گاهی نویسنده ی قصه اجازه میدهد

تماشاگرشان باشی...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 22:42 ·
8
مائده
مائده
قصه نمی‌گفت مادر بزرگ،
تو را می‌گفت، که روزی از دورها می‌آیی.
مُرد. پیر شدم. نیامدی

کاش قصه می‌گفت مادر بزرگ!

( رضا کاظمی )
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/7 - 19:36 ·
9
صوفياجون
صوفياجون


منو کاغذ و قلم یه عالم فکر و خیال

باز نشستیم دور هم ،وقتشه بارونم بیاد

بشینه رو خاک و عطر تن تو جاری کنه

تا نیایشی کنم، شاید خدا کاری کنه

که دیگه جای تو اینجا پیش من خالی نشه

قصه جدایی ما دیگه تکراری نشه

راه برگشتن مون تاریک و سوت و کور نشه

همه حرفای دلم نامه ی راه دور نشه

من اینجا دلتنگ توئم

تو ولی دلگیبری ازم

حالا که کم دارم تورو

عشق تو میگیری ازم

کجا گمت کردم و قلبت چرا دور شده ازم

جوابشو نمیدونیم نه من، نه کاغذ ،نه قلم

از تو با ساز و صدام ترانه می سازم

پشت هر قافیه قلبمو دوباره به تو می بازم

تا که شاید برسه به گوشت آهنگم

از غم توی صدام بفهمی دلتنگم

من، نه کاغذ ،نه قلم

جای تو سازم بغلم
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}
ParNiyA
hhe1268.jpg ParNiyA
bamdad
bamdad
تو مــــرا می فهمی

من تـــــــــو را می خـــــواهم

وهمـــــین ســــاده ترین قصه یکـــ انسان استــــــ

تو مـــــرا می خوانی

من تو را نابــــ ترین شـــعر زمان میدانم

وتــــــو هم می دانی

تا ابــــــد در دل مـــــن می مانی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 18:20 ·
5
bamdad
bamdad
زندگی به سختی اش می ارزد اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی......
دیدگاه · 1393/02/3 - 19:20 ·
4
bamdad
bamdad
وقتی به خاطر پری قصه ها بخوای قهرمان داستان بشی ،

آخرش چیزی نخواهی شد ؛ جز همون کلاغی که به خونش نرسید !
دیدگاه · 1393/02/2 - 18:55 ·
7
bamdad
bamdad
دریای من همیشه ارام است و بی موج ..

دریای من هیچگاه طوفانی نبود ..

دریای من ارام ارام ..

دریای من الان بخواب رفته !..

در خوابشم هنوز ارامه ..

ارام ارام ..

دریای من ..

دریایم هیچگاه اینطور ندیده بودمت !!

لبخند روی لبانت نباشه و ارام خوابیده باشی ..

دریایم باز هم برایم شعر بگو ,

قصه بگو برایم ..

...

دریای من این روزها حالش زیاد خوب نیست ..

فقط قلبش است که ارام ارام می تپد ..

ارام ارام ..

دریای من راحت خوابیده !

بدون اینکه مرا بشناسد !!..

:(
دیدگاه · 1393/01/31 - 21:18 ·
2
bamdad
bamdad
من قصه ی با تو بودن را همیشه این گونه آغاز میکنم...

یکی بود......

هنوزم هست.........
دیدگاه · 1393/01/29 - 19:05 ·
7
صوفياجون
thumb_HM-20134261619161156691388068349.7721.jpg صوفياجون

اَمی ماران گیلکی دوعا کونید
گیلانِ لبظ خودایا صدا کونید
خوشانِ جی جاکی دستانِ ذرهَ
گیله تجربه مرهَ دوا کونید
دوشمنا نفرین و دوستانا دوعا
گوشت و ناخوناَ اَجور سیوا کونید
دمبتو ابریدی آسمان جیر
عروسهِ گریه مرهَ عزا کونید
پسرِه ... دُخترِه ... خانه مرداکهِ
خوشانِ جانَ ذرهَ فیدا کونید
نیشینید پینیک پاره سر تنایی
مرداکِ نیم تنه یاَ قبا کونید
عینهو بسوخته کوسر آدمان
هفت ساله کهنه جورفاَ پا کونید
فچمید وقتی کی آب واغوشتنهِ
آسمان کمراَ دولا کونید
همه تاَ سرده زمستان شبانهِ
موشاَ نقل میانی پیچا کونید
دیهاتِ کل کچلانَ اوسانید
نقلِ من ئی چکِ پادشا کونید
وختی که جوان اونه شین جاهیله
همساده کورکی یاَ کدخودا کونید
آفتابِ زال درون بج بنی وخت
فکر مشهد ذکر کربلا کونید
غریبهَ وقتی دینید بی کس و پوشت
بمیرم یادِ ایمام رضا کونید
نیبه هیچّی اوشانهِ ویرجا اویر
حقاَ حق گید ناحقا نیگا کونید
وختی دیلخور ج سال و زمانه اید
هاَچینهِ هیچّی ر کارِها کونید
دوکونید ئیشکورِ خوردهَ طبجَه
من نانم کو چشم اَمرهَ پا کونید
هرّه پیش وختی هوا خوشی کونهِ
کیشکاناَ دانه دهید بلا کونید
اُردیک وشلختاناَ هولی هولی
ئیشمارید ئی تا ئی تا بجا کونید
تا اَمی جنگلاَ اَربادار دره
غوله چمیایاَ دوشاب پلا کونید
اَمی ماران همه روز زندگی
مرگاَ رخشن گیریدی فنا کونید
دوتا پا دارید دوتام قرضاَ کنید
خانه کاروبارا روبرا کونید
روزی صدبار میریدی زندهَ بیدی
خوشانِ دیناَ اَجور ادا کونید
آشنا غورصه بیگانه دردسر
خوشاناَ صدجوری مبتلا کونید
نیشینید نماز سر روبه خودا
شیونم آخر پسر دوعا کونید
---------------------------------------------------------------------------------------------------
برگردان فارسی
مادران ما

مادرانمان به لهجه ی گیلکی دعا می کنند
و خدا را بهمان لهجه صدا می کنند
زخمهای دستانش را با تجارب
داروی گیاهی دوا می کنند

دشمن را نفرین و دوست را دعا
اینگونه گوشت را از ناخن جدا می کنند

در زیر آسمان ابر دلگرفته اند
گریه هایشان عروسی را عزا می کنند

بخاطر پسر و دختر و مرد خانه ی خود
جان شیرینشان را فدا می کنند
بر سر وصله پاره دوزی که تنهائی می نشینند
قبای مردخانه را کلاه می کنند
همچون آدمهای کوه نشین قحطی دیده
جوراب کهنه ی هفت ساله را بپا می کنند

بگاهی که برای برداشتن آب از چاه خم می شوند
کمر آسمان را میشکنند
... ادامه
1 دیدگاه · 1393/01/29 - 00:21 در گیلک ·
8
bamdad
bamdad
همیشه در انتظار نیامدنت سکوت میکنم ........

میایی؟؟؟

نمیدانم!!!

اما این را خوب میدانم ,

که این قصه را هیچ وقت برای هیچ کس نخواهم گفت.

حتــــــــــــــی برای تــــــو...

امروز چقدر سخت انتظار نیامدنت را کشیدم بـــــــــــاور کـــن..

اما هیچ وقت آرزویت نمیکنم میخواهم خودت بیایی

با دل خودت...

نه با آرزوی من...

مینویســـــــــــم...

شاید بخوانــــــــــی.....

میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟

روزها میگذرند...!!

ماهها و سال ها نیز خواهند گذشت....!

اما چیزی در من تغییر نمیکند ....هیچ چیز !!!!

فقط ,

انگــــار چیزی را گم کرده باشم.

هر روز دنبالش میگردم !

نمیدانم گم کرده ام یا جایی جا مانده...

یا شاید تو آن را با خود برده ای جایش خالی است می سوزد...!!

دلـــــــم را میگویم...........

:(
دیدگاه · 1393/01/28 - 17:10 ·
8
bamdad
bamdad
حالا که قرار است از دست برویم

دل به هم دادنمان را

بیا قصه ای کنیم

پر از جراحت های کاری عاشقانه .

یا آبی که از سرمان می گذرد را

قایق نسازیم و

دلی را که دارد از راه به در می شود

مرشد نباشیم !

بیا

بی هیچ شرط و تدبیری

تنها تا می توانیم عاشق شویم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/27 - 20:32 ·
5
zahra
zahra
ته قصه ما تلخه دوست دارم ولی میری

آخه این رفتن اجباره ازم چشماتو میگیری

با این که از همه دنیا بدونت دیگه سیرم من

دلم میخواد دم رفتن بخندی تا نمیرم من . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/27 - 15:34 ·
5
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ