یافتن پست: #نگاهی

mostafa AZ
mostafa AZ
لعنت به نگاهی,که نمیدانی معنایش رفتن است یا ماندن…!
دیدگاه · 1392/09/15 - 22:15 ·
5
Mostafa
Mostafa
توی آسانسور بودم یه دختری هم سوار شد

اول ساکت بود بعد گفت : چطوری ؟

گفتم : الحمدلله

یه نگاهی به من کرد ، هندزفری شو جابجا کرد !

معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!

هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم :

الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله …
... ادامه
Morteza
Morteza
پسرا و دخترا چه جوری از دستگاه عابر بانك پول میگیرن ؟
پسرها :

۱ - با ماشین میرن سراغ بانك، پارك میكنن، میرن دم دستگاه عابر بانك
۲- كارت رو داخل دستگاه میذارن
۳- كد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میكنن
۴- پول و كارت رو میگیرن و میرن
دخترها :

۱- با ماشین میرن دم بانك
۲- توی آینه آرایششون رو چك میكنن
۳- به خودشون عطر میزنن
۴- احتمالا" موهاشون رو هم چك میكنن
۵- توی پارك كردن ماشین مشكل پیدا میكنن
۶- توی پارك كردن ماشین خیلی مشكل پیدا میكنن
۷- بلاخره ماشین رو پارك میكنن و میرن دم دستگاه عابر بانك
۸- توی كیفشون دنبال كارتشون میگردن
۹- كارت رو داخل دستگاه میذارن، كارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
۱۰- كارت تلفن رو میندازن توی كیفشون
۱۱- دنبال كارت عابر بانكشون میگردن
۱۲- كارت رو وارد دستگاه میكنن
۱۳- توی كیفشون دنبال تیكه كاغذی كه كد رمز رو روش یادداشت كردن میگردن
۱۴- كد رمز رو وارد میكنن
۱۵- ۲ دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
۱۶- كنسل میكنن
۱۷- دوباره كد رمز رو میزنن
۱۸- كنسل میكنن
۱۹- به دوست پسرشون زنگ میزنن كه طریقهء وارد كردن كد صحیح رو براشون بگه
۲۰- مبلغ درخواستی رو میزنن
۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده
۲۲- مبلغ بیشتری رو درخواست میكنن
۲۳- دستگاه خطا میده
۲۴- بیشترین مبلغ ممكن رو درخواست میكنن
۲۵- انگشتاشون رو برای شانس روی هم میذارن
۲۶- پول رو میگیرن
۲۷- برمیگردن به ماشین
۲۸- آرایششون رو توی آینه چك میكنن
۲۹- توی كیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
۳۰- استارت میزنن
۳۱- پنجاه متر میرن جلو
۳۲- ماشین رو نگه میدارن
۳۳- دوباره برمیگردن جلوی بانك
۳۴- از ماشین پیاده میشن
۳۵- كارتشون رو از توی دستگاه عابر بانك برمیدارن
۳۶- سوار ماشین میشن
۳۷- كارت رو پرت میكنن روی صندلی كنار راننده
۳۸- آرایششون رو توی آینه چك میكنن
۳۹- احتمالا یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
۴۰- راه میفتن و میندازن توی خیابون اشتباه
۴۱- برمیگردن
۴۲- میندازن توی خیابون درست
۴۳- پنج كیلومتر میرن جلو
۴۴- ترمز دستی رو آزاد میكنن ( میگم چرا انقدر یواش میره ها )
۴۵- به حركت ادامه میدن
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
Maziar-Fallahi-Khodaya_Sirish-Ir.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
bamdad
bamdad
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ . . .

ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ . . .

ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﯼ . . .

ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ . . .

ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ . . .

ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ . . .

ﺣﺘﯽ ﻧﻤﮑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ . ..

ﻫﻤﻪ . . .ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ !

ﺟﺰ " ﻟﺮﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ نگاه!"

ﺣﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/7 - 20:53 ·
5
MahnaZ
27c7cb4d70.jpg MahnaZ
در ای دور دست زندگی می کرد. هر روز قبل از از خواب برمی خواست
و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند.
در دور دست ها خانه ای با همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد
چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود.
با خود می گفت: " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود.
بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم … ".
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند.
هم که را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و های رهسپار شد.
راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا رسید
و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از های خبری نیست
و در عوض ای و با های دید .
به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود.
سؤال کرد که آیا او خانه را دیده است یا خیر؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد.
در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود
و هم زمان با ، را دید که با های می درخشید.

و این مصداق همان مصرع است که می گوید:

... ...
... ادامه
Reza Babaei
Reza Babaei
توی آسانسور وایساده بودم یه دختری هم سوار شداول ساکت بود بعد گفت: چطوری؟
گفتم: الحمدلله
یه نگاهی به من کرد و هندزفری شو جابجا کرد!
معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!
هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم: الحمدلله الحمدلله…{-7-}{-7-}
amir hossein
amir hossein
توی آسانسور وایساده بودم یه دختری هم سوار شداول ساکت بود بعد گفت :چطوری؟
گفتم :الحمدلله
یه نگاهی به من کرد و هندزفری شو جابجا کرد!
معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!
هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم :الحمدلله الحمدلله...
... ادامه
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
لحظه ی خاص

نمی دانم طلوع صبح بود یا غروب شب . .
شب همچو مِهی نازک و رو به سقوط از روی بام خانه در حال کم شدن بود ، آسمان
هم از پشت پرده ی شب نیم نگاهی بر من داشت .
لحظه ای جاوید ، لحظه ای برای نوشتن . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/2 - 19:15 ·
4
ParNiyA
ParNiyA
دیروز با یک دسته گل امده بود به دیدنم با یک نگاه مهربون همون نگاهی که سالها ارزو شو داشتم و از من دریغ می;کرد گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم .. وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود...
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/1 - 03:38 ·
6
samyar
samyar
نازدانه ی دلم

همه رفتند ...

همه آرام می آیند و آرام می روند

بی آنکه بدانند چطور شیشه دل را می شکنند.

همه می روند ...

بی آنکه نگاهی به عقب اندازند که من ... که تو ...

که همه ما پشت پنجره چشم به راه ایم.

همه می روند ...

نازنینم اما من همیشه با تو می مانم

تا پشت پنجره به انتظارم ننشینی

با تو می مانم تا پنجره غم گرفته دلت را شاد کنم

من در کنارت هستم

سرت را بر شانه ام بگذار

من می مانم ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 10:53 ·
2
bamdad
bamdad
خدایا در این آشفته بازار کمکــــ کن تا دلمـ بلـرزد؛
به نگاهی که بیارزد...!
متین (میراثدار مجنون)
5.jpg متین (میراثدار مجنون)
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان

با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
.......و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که
به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
خدایا حالا که نتونستم برم شمع روشن کنم دعا کنم از همین جا میخوام که همه مریضا رو شفا بدی یه نگاهی هم به من کنی
محمدجوادمو از یادت نبریا {-109-}{-109-}{-17-}{-47-}
bamdad
bamdad
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد…
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید............
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
77055009114670138241.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ ”انسانیت“ است.

{-35-}
nader melody
nader melody
یه روز خودم و دلم , عاشق یکی و دلش شدیم , ولی اون خودم و دلم و از خودش و دلش روند........
دیروز با یه دسته گل اومد دیدنم .....
با یه نگاه مهربون,نگاهی که سالها ازم دریغش می کرد......
گریه کرد و گفت : دلش برام تنگ شده .....
دستاشو روی صورتم می کشید, دستایی که بهم آرامش می داد......
ولی من فقط نگاش کردم , چون کاری نمی تونستم بکنم.............
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/20 - 16:59 ·
9
NILOOFAR
NILOOFAR
خدایا در این آشفته بازار کمک کن

تا دلم بلرزد به نگاهی که بیارزد

و ای کاش آن نگاه نگاه تو باشد!
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ