یافتن پست: #گرسنه

bamdad
bamdad
رسم عجیبی ست...


گندم های انبار را موش ها جویده اند


ما سگ ها را 
به پاسبانی گماشته ایم


باغمان را آفت های گرسنه می بلعند


ما برای گنجشک ها
مترسک گذاشته ایم !!!!!!!!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/13 - 23:28 ·
9
bamdad
bamdad
انسانیت غذا دادن به گدا نیست!

وقتی که اندازه آن گدا ،گرسنه باشی

و غذایت را به او بدهی ، انسانی...
دیدگاه · 1393/03/2 - 21:55 ·
5
zoolal
zoolal
گفتم مادر..
گفت جانم…
گفتم درد دارم..
گفت دردت به جانم..
گفتم گرسنه ام..
گفت بخور از سهم نانم…
گفتم کجا بخوابم؟؟
گفت روی چشمانم…
اما یک بار نگفتم من خوبم ، من شادم،،
همیشه از درد و رنج گفتم!!
به سلامتی مادر،،
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/30 - 11:47 ·
8
Mohammad
Mohammad
کفش تن تاک خریدم ۱۸۸۰۰۰ تومن
الان هیچی پول ندارم غذا بخورم ، هر وقت گرسنه میشم میام بهشون نگاه میکنم !
لامصب خیلی تاثیر داشته ، یه هفته ای ۱۰کیلو فقط با نگاه کردن کم کردم ، ببین اگه باهاشون پیاده روی کنم چی میشه ؟؟؟ معجزه میکنه لامصب !!!{-7-}{-7-}
zoolal
zoolal
ﮐﻔﺶ ﺗﻦ ﺗﺎﮎ ﺧﺮﯾﺪﻡ ۱۸۸۰۰۰ ﺗﻮﻣﻦ
ﺍﻻﻥ ﻫﯿﭽﯽ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﯿﺎﻡ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﯼ ﻫﻔﺘﻪ ۱۰ﮐﯿﻠﻮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ
ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻻﻣﺼﺐ :|{-75-}
دیدگاه · 1393/02/18 - 12:27 ·
3
Majid
Majid
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گف
ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیاردید .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
zoolal
zoolal
شب آرزوهاست بیا دعا کنیم
برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید.
و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست.
بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 18:58 ·
6
صوفياجون
thumb_HM-201344537734960771378144414.1892.jpg صوفياجون
وایییییییییییییییی اینا باهام دارن حرف میزنن میخوام
{-185-}{-185-}{-197-}{-197-}
البته پلو سرد بیشتر میچسبه نظر شما چیست ؟؟؟؟؟{-197-}
zoolal
zoolal
کودکی گرسنه و بیمار گوشه ی قهوه خانه ای می خفت رادیو باز بود

و گوینده از مضرات پرخوری می گفت...
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:01 ·
3
bamdad
fa488ac21f46f70797cbcdc60512b0d1-425.jpeg bamdad
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ... بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد

...
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند: پسر کوچک اش چقدر بزرگ شده است
... ادامه
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
bamdad
bamdad
من و ضربان قلب تمام آهو های جهان...
من و اولین لحظهء رهش جوجه های در حال آموختن پرواز از لبهء صخره ها...
من و تلاش غزال فراری از دست شیر گرسنه...
من و لحظهء آخر پنهان شدن خورشید زیر ماه...
من و تقلای پلنگی که از سرعت زیادش در تعقیب شکار نتوانسته خوب بپیچد...
من و لحظهء شکار پروانه با شلیک آب از دهان ماهی تفنگی برکه...
من و وقتی که قلب تو را شکار کردم...
من و لحظهء "بعله" ات زیر چادری از ریزه های شیرین قند...
من و لحظهء امضای نا امیدانه ها...
من و گاهِ "آخ" های مادر...
من و "آنِ" اولین چکهء اولین قطرهء اشکِ اولین لحظهء اولین دیدار حریم و حرمت!

ســـــــــــــــــــلام ... ای ماهِ ماه تابِ من ! ... ســــــــــــــــــــــلام ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 17:49 ·
3
iman
iman
زیارت قبول باشه حاجی مکه خوش گذشت؟؟ به شیطان سنگ زدی؟؟ راستی دفعه چندم بود رفتی؟؟ راستی حاجی به یاد فقیرا هم هستی دیگه؟؟ حواست هست بچه یتیم سرشو با شکم گرسنه زمین نذاره دیگه؟؟ حاجی میدونی همسایت داره کلیشو میفروشه واسه دخترش جهیزیه بخره؟حاجی میدونی عباس اقا مریضه ولی پول واسه عملش نداره؟؟ حاجی میدونی پهلوان حیدر داره دختره 13 سالشو میده به پیرمرد تا بتونه پول تریاکشو در بیاره حاجی میدونی مهدی پسر اوس جعفر خدابیامرز واسه اینکه خرج خونوادشو در بیاره ترک تحصیل کرده؟؟ حاجی میدونی .................... حاجی همه اینا رو میدونی و بازم پولتو میریزی تو شکم عربا ؟؟؟ واقعا فکر میکنی با این شرایط حج قبوله؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/10 - 17:16 ·
8
bamdad
bamdad
بیا می خواهم رازی را بگویم . .
پسرها عروسك ندارند، درد دل كردن و حرف زدن را یاد نمی گیرند،
نگاه كن
فقط بلدند أسباب بازیهایشان را پرت كنند،
پسرها اشك هم ندارند،
می ترسند مردیشان زیر سوال برود،
می شنوی؟؟
ته صدای فریاد شان گریه ای بی صدااست .
با یك اغوش ساده می شود قلب هر مردی را به دست اورد
نگأهشان كن،
وقتی گرسنه اند ،مریضند، خسته اند،دلت نمی سوزد برایشان،
ببین پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است ?
می دانم از پسرها ناراحتی جر زنی می كنند؟
بی معرفتند،؟
حرف بد می زنند؟
بازی بلد نیستند، !!
آنها تقصیری ندارند ،
كسی نازشان نمی كند،
گل سر صورتی به موهایشان نمی زند،
سیلی می خورند كه یادشان بماند باید قوی باشند .
دخترک . . .
پسر ها نمیشکنند

مگر به دست دختری .....
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/10 - 16:42 ·
9
✔♥Дℓɨ♥✔
551101_695159607191787_257666897_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
گفتم : حرف را بزن
.
.
.
.
.
.
.
.
گفت : ام
... ادامه
9 دیدگاه · 1392/11/9 - 20:32 در Lawless ·
9
...
...
غمگینم همانندپرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده وبه این فکرمیکندکه چگونه بمیرد؟
گرسنه وآزاد
یاسیرواسیر
{-60-}
دیدگاه · 1392/10/23 - 14:02 ·
3
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
به یک گرسنه سومالیایی ساقه طلایی دادن
یارو بعدش از تشنگی مرده !!!:D
دیدگاه · 1392/10/22 - 11:10 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
9 نفر هستن تو سایت ولی انگار کسی نیست...اخه این وضعه ما داریم{-40-}
رضا
Parus_major_4_(Marek_Szczepanek).jpg رضا
دیدگاه · 1392/10/13 - 00:46 ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ