و بر شما طعام و هرچیز پاکیزه حلال شد ، ونیز زنان پارسای مومنه ، درصورتی که مهر
آنها رابدهید و خود زناکار نباشید ،و زنان دیگررا در نهان و پنهانی به دوستی نگیرید ،وهرکه به دین و ایمان کافر شود
تباه شده و درآخرت از زیانکاران خواهد بود/مائده آیه ۵
جالبه ! از قدیمم گفتن اگه خودت آدم پاک و سر به زیری بوده باشی توی دوران مجردی و بعد ازدواج،پس از بابت زنت و پاک بودنش خیالت راحت باشه ، وگرنه ...
روزی روزگاری، مرد #عابد#خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز #خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش #خدا زیاد شده بود که #خدا هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از #طعام#بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند.
بعد از 70 سال #عبادت، روزی #خدا به فرشتگانش گفت: «امشب برای او #طعام نبرید، بگذارید #امتحانش کنیم.»
آن شب #عابد هر چه منتظر #غذا شد، خبری نشد، تا جایی که #گرسنگی بر او #غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه #آتش_پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب #نان کرد. #آتش_پرست 3 قرص #نان به او داد و او بسمت #عبادتگاه خود حرکت کرد. #سگ نگهبان خانه #آتش_پرست به دنبال او راه افتاد و جلوی راه او را گرفت. مرد #عابد یک قرص #نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد. #سگ#نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم #نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما #سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد #عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: «ای حیوان تو چه #بی_حیایی! صاحبت قرص #نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟»
به #اذن#خدای#عز و #جلٌ، #سگ به سخن آمد و گفت: «من #بی_حیا نیستم، من سالهای سال #سگ خانه این مرد هستم. شبهابی که به من #غذا داد پیشش ماندم. شبهایی هم که #غذا نداد باز هم پیشش ماندم. #شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا #صبح نشستم. #تو#بی_حیایی، #تو که عمری #خدایت هر شب #غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی #عطایت کرد. یک شب که #غذایی نرسید، #فراموشش کردی و از او #بریدی و برای رفع #گرسنگی ات به در خانه یک #آتش_پرست آمدی و طلب #نان کردی. مرد با شنیدن این سخنان #منقلب شد و به #عبادتگاه خویش بازگشت و #توبه کرد.
انسانیت در حال مردن است! قبل از آن که بار دیگر بغض رهبرمان در مقابل دیدگان همه بشکند کاری بکنیم! امروز من و تو در امتحان بزرگی قرار گرفته ایم! ماه رمضان! گرمی هوا و تشنگی! فقط کافیست کمی از افطاری ها و مهمانی های آنچنانی کم کنیم. نه آبی و نه غذایی... بلکه خاک می خورند... سومالی منتظر است! لقمه ای از افطارت را به دهان اطفالی برسان که دستانشان رمق گرفتنش را هم ندارد! امروز من و تو تفسیر آیه " و یطعمون الطعام علی حبه " هستیم... تو باید برخیزی...
لقمان حکیم (رضى الله عنه) پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛
آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد ونوشته ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت،
آنان که کم گفته اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى...