یافتن پست: #ادامه

رضا
رضا
مورد داشتیم می گفت قصد ادامه تحصیل ندارم اما کسی توجه نمیکرد .
zoolal
zoolal
مدتی است ...
لبخند میزنم ...
بی دلیل
عشق می ورزم ...
بی تناسب
زندگی می کنم ...
بی خیال
متین (میراثدار مجنون)
1.jpg متین (میراثدار مجنون)
اینجا کتاب‌ها

همه سفید چاب می‌شوند

زیر هر صفحه نوشته

ادامه در صفحه‌ی بعد

و تو

همان تصویر بدون شرحی

که همیشه سانسور می‌شود
... ادامه
رضا
رضا
چی شد دیگه نه خبری از پارتی هست نه خبری از تفسیر سریال و فیلم هست ؟
zoolal
zoolal
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت دلگیر مباش
که نه تو گناهکاری نه او!
آنگاه که مهر می ‌ورزی ؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند
پس خود را گناهکار مبین !
من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد
و تنها یکی سپاسش گفت !
من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده
یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو
برای مهربانیت قدردانی می کنند !
پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش
که این روح توست که با مهربانی آرام می گیرد !
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ؛
پس به راهت ادامه بده
{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1393/02/7 - 20:19 ·
3
ParNiyA
84478335587019136405.jpg ParNiyA
نبودی ببینی چقدر زمان بی تو غمگین گذشت

تو رویای من غم نبود ولی تلخ و شیرین گذشت

نبودی ببینی عذاب، چطور میکشه آدمو

باید از یجایی به بعد ، ادامه نمیدادمو، ادامه نمیدادمو...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/5 - 22:22 ·
12
Morteza
1017122_485994338186420_98744942_n.jpg Morteza
هیس دختر ها فریاد نمیزنند! هیس دخترها بلند نمیخندند! هیس دخترها حقی ندارند! هیس دخترها باید ارام زندگی کنند! هیس دخترها باید درد را تحمل کنند! هیس دخترها باید بسوزندو بسازند! هیس دخترها باید ظلم و حرف زور را قبول کنند! "فقط به جرم دختر بودنشون!! هیس دخترها باید تحمل کنند و اعتراض نکنندهیس دخترها حتی حق اینو ندارن که عکسشون روی اگهیه ترحیمشون چاپ بشه! هیس دخترها باید ارام بمیرند!! و این داستان ادامه خواهد داشت... . . حق حضانت برای تو درد زایمان برای من، نام خانوادگی برای تو، زحمت خانواده برای من ، چهار عقد برای تو، حسرت عشق برای من، هزار صیغه برای تو، حکم سنگسار برای من، هوس برای تو، عفاف برای من این بود ازادی و برابری حقوق برای زن و مرد. . . هيس دخترها حق اعتراض ندارند. . .!!
... ادامه
رضا
رضا
برای افزایش باید ترغیب به بشن چون 99 درصد قصد ادامه دارن به همین منظور امکان ادامه تحصیل برای دخترها برداشته بشه مشکلات از بین میره . {-7-}
zahra
zahra
کاش توچایی بودی و من قند!

تاخودم روفدات میکردم

تاتلخی روزگار روحس نکنی
atefe
atefe
زير كرسي تو زمستون ميگفتن و بچه هارو ميذاشتن سر كار

“ انباردارا ارزن آمد گندم گونى نخود آمد ماش فرستاديم گندمش ده كه برنج آمد."

اولش يكم زور بزنين ببينين ميتونين بفهمين معني جمله رو،

بعدش داستان اين جمله رو بخونين در ادامه؛

.

.

.

.

" انباردارا: اي انباردار؛ ارزن آمد: اگر زنى‌ آمد؛ گندم گونى: كه گندم گون بود؛نخود آمد: خودش نيامده؛ ماش فرستاديم: ما او را فرستاديم؛
گندمش ده: به او گندم بده؛ كه برنج آمد: كه با رنج و مشقت امد
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/27 - 10:32 ·
9
Noosha
امیر عاملی Noosha

خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد...
در مقدمه این شعر آمده است:
« در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما
گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش
خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت
خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفته‌ای از پیش ماها دور حیف
در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بوده‌ای
مزه نان و کبابم بوده‌ای
خوب می‌خواندی صدایت خوب بود
بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب
با نوای تار و تنبور و رباب
هستساز اینک ولی آواز نیست
یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال
کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد
زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی
مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان
که مرید پیردل باش و بمان
لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور
کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه
ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد
کم بگو از یأس ای استاد زرد»
ادامه در دیدگاه...
... ادامه
bamdad
bamdad
تنها مسابقه ای است که

هیچ گاه برنده ای نداشته است
.
.
.
فرار از مشکلات را می گویم
zoolal
zoolal
اگه تو زندگیـــــ یکیــــــ از سیمـــ هایـــــ سازتـــــ پاره شد,

آهنگــــ زندگیتو جوریـــــــ ادامه بده کهـ هیچکســـ نفهمه

چیـــــــ به تو گذشتـــــــ...

حتی اونیــــــ که سیمو پاره کـــــــــرد ....
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 18:47 ·
4
zoolal
zoolal
شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:06 ·
2
Noosha
ioioio Noosha
@Taraneh-376
سرابهای زیادی وجود دارن که وقتی به دنبالشون میری

بعد گذشت مقداری از راه متوجه میشی که فریبی بیش نیست

و اینجاست که اگر نا امید بشی یعنی مرگ را پذیرفتی ...

و اگر نه میتونی تو تلاش برای یافتن آبی واقعی زندگی کنی

و اصولا اینجاست که میفهمی ادامه دادن به زندگی یعنی :

اگر هم اشتباه کردی ,امید و تلاش و ایمان یادت نره وگرنه...
... ادامه
sam
sam
خواهشا بخوانید:پسر:ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم
دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟
پسر:خب...منزل بگم چطوره؟؟؟؟؟
دختر:واااااااای .... از دست تو...
پسر:باشه...باشه...ویکتوریا خوبه؟؟؟؟
دختر:اه اصن باهات قهرم...
پسر:باشه بابا...تو عزیز منی....خوب شد؟؟؟...آشتی؟؟؟؟؟
دختر:آشتی...راستی گفتی دلت چی شده؟؟؟
پسر:دلَم؟!...آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده...
دختر:واقعا که...
پسر:خب چیه...نمیگم...مریضم اصن...خوبه؟؟؟؟؟؟؟
دختر:لوووووووووووس...
پسر:ای بابا...ضعیفه...اگه اینبار قهر کنی ناز کش نداری ها؟!
دختر:بازم گفت این کلمه رو...
پسر:خب تقصیر خودته...میدونی اونایی که دوست دارم اذیت میکنم...
هی نقطه ضعف دستم میدی...
دختر:من از دست تو چیکار کنم؟؟؟؟؟
پسر:شکر خدا........!دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاپ ملاقات تو بودم...
لیلی قرن 21 من...
دختر:چه دل قشنگی داری...چه قدر به سادگی دلت حسودیم میشه...
پسر:صفای وجودت خانوم...
دختر:میدونی...دلم تنگه...برای اون همه پیاده روی هامون...برای سَرک
کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها...برای بوی کاغذ...برای
شونه به شونه باهات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی...
مردی مثل من نداره...!!!
پسر:میدونم...میدونم...منم دلم تنگه...برای دیدن اسمون تو چشمای تو...
برای بستنیهای شاتوتی که با هم میخوردیم...برای خونه ای که تو خیال
ساخته بودیم و من مَردش بودم...؟؟؟؟!!!!
دختر:یادته همش بهم میگفتی خاتون؟؟؟
پسر:آره یادمه...آخه تو منو باد دخترای ابرو کمون قجری مینداختی...
دختر:ولی من که بور بودم...
پسر:باشه فرقی نمیکنه...
دختر:آخ چه روزایی بود...دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد
تنگ شده...مجنون من...
پسر:....
دختر:چت شده؟چرا چیزی نمیگی؟
پسر:...
دختر:نگاه کن ببینم...!منو نگاه کن...
پسر:...
دختر:الهی من بمیرم...چرا چشات نمناک شده؟الهی من فدات شم...
پسر:خدا ن...(هق هق گریه)
دختر:چرا گریه میکنی؟
پسر:چرا نکنم؟هان؟
دختر:من دوست ندارم مرد من گریه کنه...جلوی این همه آدم..
بخند دیگه...
بخند زودباش...
پسر:وقتی دستاتو کم دارم چطور بخندم؟...کی اشکامو کنار بزنه که
گریه نکنم؟؟؟
دختر:اگه گریه کنی منم گریه میکنما...
پسر:باشه...باشه...تسلیم...ولی نمیتونم بخندما...
دختر:آفرین حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟؟
پسر:تو که میدونی...من از این
... ادامه
Majid
concert-kazeroon-www.Soltane-Ehsas.com.jpg Majid
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
رضا
رضا
یه وقتهایی مجبور نیستیم تا آخر ادامه بدیم اما یه حسی میگه که باید ادامه بدیم حتی اگر اخرش شکست و تلخی باشه .
عسل
عسل
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
دیدگاه · 1393/01/15 - 11:40 ·
5
zoolal
zoolal
چند وقتِ که از خودت خبر نداري؟ کجايي ؟ نيستي؟ کم پيدايي ... !

يه سر به خودت بزن ...

بقيه رو ول کن ... يکمي به خودت فکر کن ... مگه چقدر زنده اي؟

اگه تا آخر عمرت هم به اين رويه ادامه بدي هيچي تغيير نميکنه ...همينه که

هست !

پس رهاشون کن ، تا راحت بشي ... بيا سراغ ِ خودت ... يه سري به خودت بزن

کي بهتر از خودت؟ کي بهتر از تو، تو رو ميفهمه

تنهايي ؟؟؟... پُر شو ! از دورن پُر شو ...!

اونقدر پُر که همه ي جاي خالي ها رو بگيره و ديگه خلعي نباشه ...

نگرد دنبالِ کسي که با اون کامل بشي ...خودت يک تنه کامل باش !

وقتي سعي کردي کامل بشي و روي پاي خودت بايستي ...چيزي يا کسي رو که

ميخواي بدستش مياري ...

همين حالا پاشو ...پاشو ! يه سري به خودت بزن ... خيلي وقته که خودتو تنها

گذاشته بودي ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/13 - 17:30 ·
3
bamdad
bamdad
گاهی وقت ها
دل تنگی هم چنان ادامه پیدا می کند
تا آن دورها
تا آخر آسمان ، جایی نزدیکی های زمین .

دل تنگیت انگار
هزار ساله ست
رویت را بیهوده برمگردان .
نه دستانی از پشت سر ، روی چشمانت حلقه خواهد زد
نه هُرم داغ نَفَسی روی پوست گردنت خواهد نشست
و نه بوی آشنایی به وسوسه ، از پنجره جدایت خواهد کرد .....
... ادامه
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ