رسیدم توی کوچه مون ، دیدم یه خانومی داره ماشینش رو بین دوتا ماشین دیگه پارک می کنه….
جای پارک خیلی کم بود و بنده خدا حسابی کلافه شده بود….
وایستادم و فرمون دادم بهش ، « بیابیاااا، خب!حالا فرمون رو کامل برگردون!خوبه خوبه، خاموش کن.»
بعدش هم بدون اینکه منتظر تشکر خانومه بشم راه افتادم برم
که دیدم خانومه صدا کرد و گفت دستت درد نکنه ، زحمت کشیدی!!!!
گفتم خواهش می کنم ، کاری نکردم…
گفت : دانشمند! من داشتم از پارک در می اومدم…
ازین سوتی های ضایع ندیم جلو خانومااا
))
#مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو #شمال اطرف اردبیل، جای این که از #جاده #اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ #جاده #قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
1392/06/18 - 13:41اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو #خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو #ماشینم #خاموش شد و هر کاری کردم #روشن نمیشد.
#وسط #جنگل، داره شب میشه، #نم #بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با #موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!
#راه افتادم تو #دل #جنگل، #راست #جاده #خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه #ماشین #خیلی #آرام و بیصدا بغل دستم #وایساد. من هم بیمعطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی #ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه #تشکر، دیدم هیشکی #پشت_فرمون و #صندلی_جلو نیست!!!
خیلی #ترسیدم. داشتم به خودم میاومدم که ماشین یهو همون طور #بی_صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه #پیچ جلومونه!
تمام تنم #یخ کرده بود. نمیتونستم حتی #جیغ بکشم. #ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف #دره.
تو لحظههای آخر #خودم رو به #خدا این قدر نزدیک دیدم که #بابابزرگ #خدا #بیامرزم اومد #جلو #چشمم.
تو لحظههای آخر، یه #دست از #بیرون #پنجره، اومد تو و #فرمون رو چرخوند به سمت #جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که #ماشین به سمت #دره یا #کوه میرفت، یه #دست میاومد و #فرمون رو میپیچوند.
از #دور یه #نوری رو دیدم و حتی یک #ثانیه هم #تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم #بیرون. این قدر #تند میدویدم که #هوا #کم آورده بودم.
#دویدم به سمت #آبادی که #نور ازش میاومد. رفتم توی #قهوه_خونه و #ولو شدم رو #زمین، بعد از این که به #هوش اومدم #جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه #ساکت بودند، یهو در #قهوه_خونه باز شد و دو نفر#خیس #اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون #احمقیه که وقتی ما داشتیم #ماشینو #هل میدادیم #سوار #ماشین ما شده بود.