یافتن پست: #قدم

...
159254-4317a40a69a52553c7bfba107b627827-org.jpg ...
هی فلانی!
دیگرهوای برگرداندنت راندارم..
هرجاکه دلت میخواهدبرو..
فقط آرزومیکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد
آنقدرآسمان دلت بگیرد
که باهزارشب گریه چشمانت
بازهم آرام نگیری..
وامامن...
برنمیگردم که هیچ!
عطرتنم را
ازکوچه های پشت سرم جمع میکنم
که نتوانی لم دهی روی مبلهای راحتی
وباخاطراتم قدم بزنی..!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/21 - 12:55 ·
4
رضا
رضا
تا کی این وضع ادامه داره نمیدونم .
bamdad
bamdad
کمی سکوت…
کمی آخرت…
دلم دل بریدن می خواهد…
کمی اشک …
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی…
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!
تا کمی با هم قدم بزنیم ..
فقط همین!

:(
دیدگاه · 1393/03/15 - 21:31 ·
8
bamdad
bamdad
تو باشی و هوای بهار و من!

"قــدم به قـــدم" فدایت می شوم

تو باشی...، از لحظه های دلتنگی جلو می زنم؛

به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم؛

به بن بست ها، به خیابان هایی همه با یک نام …

دوست دارم تو باشی و من نشانی ها را گم کنم،

راه خانه را هم ندانم ؛

تا همه بفهمند برای من ِ کم حواس،

خانه آنجاست که.

تو باشی و من قدم به قدم فدایت شوم!

{-41-}
دیدگاه · 1393/03/13 - 18:20 ·
6
...
...
یکی ازخاصیتهای تهران اینه که به آدم توهم میده!البته جوگیراش ها...!!
بقول دخترهمسایه امون:رضاصادقی جزو سوپرایزجشن تولدشه...وبامهدی مقدم دوسته ومهدی"البته بانام کوچک"هم دعوته...!!!
ورضا(همون رضاصادقی)ازم دلخورشده که توکه بامهدی بودی چرامنودعوت کردی آخه!!!
{-11-}
bamdad
bamdad
چه دلــگیــر است. . . !



هـم جمــعه باشد ! هم ابــــــــر باشد !


هـم بـــاران باشد ! هم خیـابان خیس باشد !


اما…


نه تــــو باشــی ! نه دستی برای فشردن !


نه پایی برای قدم زدن ! نه نـگاهی برای . . . !

:(
دیدگاه · 1393/03/9 - 19:31 ·
1
bamdad
bamdad
فكر ميكردم مردم و اطرافيانم را شناخته ام

اما سخت در اشتباه بودم .

از آن سر خيابان تا آن سر خيابان مردم و اعتقاداتشان با هم فرق دارد

يك سو پسرك ابرو برداشته لاك ناخن و ساپورت مي فروشد

فقط صد قدم آن طرف تر بساط تسبيح و مهر و سجاده بر پاست

وضو گرفتن براي ورود به حرم واجب است اما دختران و زنان با ناخن هاي رنگارنگ وارد ميشوند

بلد نيستند چادر سر كنند آن وقت حاجت مي طلبند

نميدانم

بايد به آن نيمچه اعتقاد ها در قلبشان ايمان آورد يا به لاك ها و آرايش صورتشان

نميدانم كدام را بايد باور كرد

گريه هاي بلند زن براي بر اورده شدن نيازهايش

يا دعا خواندن هاي آرام يك آدمي كه اصلا مفاتيح دست گرفتن به قيافه اش نميخورد

بحث اين است

ظاهر چه كسي را بپذيريم؟

{-28-}
دیدگاه · 1393/03/9 - 12:12 ·
6
bamdad
bamdad
نفس نميكشد هوا

قدم نميزند زمين

سكوت ميكند غزل

بدون تو يعني همين
دیدگاه · 1393/03/9 - 12:09 ·
6
bamdad
bamdad
آدمها به اندازه ی "نا گفته هایشان"

از هم دور می شوند ،

نه به اندازه قدم هایشان..
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:37 ·
6
bamdad
bamdad
واقعــــی و مجــــازی ندارد... آن جــــا قدم به قدم به مــــرگ

نزدیک می شــــوم... اینجا کلــــمه به کلــــمه...

روی کـــــــــفنـــــم بنویسید: موریانه ها، زهر مارتان

این تـــــــن که می خورید پر از

حـــــــســــــرت های شیـــــرین بود...

{-118-}
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:36 ·
6
zoolal
zoolal
بعضیاااا دوره ای‌ هستند
یک دوره ،خیلی کوتاه در کنارت هستند
و تکان نمیخورند
سپس از کنارت به روی اعصابت نقل مکان کرده
و تا ابد در آنجا باقی مانده
و شروع به قدم زدن میکنند
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/6 - 21:57 ·
5
bamdad
bamdad
قدمهایت را همیشه استوار بردار

این روزها به پــا نگاه میکنند...!

نه به سر ...
دیدگاه · 1393/03/5 - 19:34 ·
5
bamdad
bamdad
تو تنها نیستی...

دوستانی در نزدیکی ات قدم می زنند،

که شاید هرگز نبینی...

مهربانی هایی که،

شاید بعد ها نصیبت شود...

گفته ی سهراب را گوش کردی؟؟؟

چشم هایت را شُستی؟؟؟

جورِ دیگر دیدی؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/4 - 22:29 ·
7
Mohammad
mohammadali-keshavarz.jpg Mohammad
محمدعلی کشاورز: فردین هنرمند بسیار نجیب و والایی بود

Mohammad
toorar-ghaderi4.jpg Mohammad
قصه مرگ پسر ایرج قادری در سال 1351 + عکس

Mohammad
450px-Leucanthemum_vulgare1b.UME[1].jpg Mohammad
من در اين خاك دمي خواهم خفت
و تو هم روز دگر خواهي خفت
همه در خاك دمي ميخوابيم
رسم دنيا اين است
بهتر آنست كه وقتي هستيم
ريشه در خاك كنيم
دل پر از آب كنيم
تا زماني كه تبر مي آيد
شانه خالي نكنيم
بپذيريم تبر را كه آيد روزي
فكر فردا باشيم
فكر خنديدن باشيم

شاعر:حسين مهدوي مقدم
zoolal
zoolal
مهدی اخوان ثالث
"من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟"
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/30 - 19:42 ·
6
bamdad
bamdad
بیا قدم بزنیم!من باتو

تو باهرکه دلت خواست!

فقط بیا قدم بزنیم ....اصلا بگذار سایه ات باشم!

سایه که آزار ندارد. دارد؟؟؟؟
دیدگاه · 1393/02/29 - 22:57 ·
5
zoolal
zoolal
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:
فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟
پسر جواب داد:من می زنم...
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود.
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما می زنی.
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود
عالم را حریف بودم
ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 15:32 ·
4
bamdad
bamdad
دلم کمی خدا می خواهد ...



کمی سکوت ...



کمی آخرت ...



دلم دل بریدن می خواهد ...



کمی اشک ... کمی آغوش آسمانی ...



دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست !!



و یک خدا تا کمی با هم قدم بزنیم!!
فقط همین!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/27 - 21:39 ·
4
zoolal
zoolal
زندگی می گذرد چون عابری از این گذر
ما تو هیچوقت نمی گذری نه از من و نه از خاطر من...
ıllı YAŁĐA ıllı
sMs-Refaghati-dostaneh.com1_1.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
MahnaZ

بی شک یادت را در

تک تک لحظه هایم نقاشی میکنم،

امروز در گذر رفتنت به آسمان خیره شدم

و قدم زنان باران را با غم تجربه کردم.

{-35-}{-35-}{-35-}
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ