یافتن پست: #قدم

bamdad
bamdad
برای قدم گذاشتن در این جاده مانده ام... تردید مانع رفتنم است... من منتظرم... منتظر یک خداحافظی... منتظر تو که بیایی... من به تو به خاطر روزهای تلخی که برایم رنگی از لبخند زدی بدهکارم... این خداحافظی را....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/18 - 22:06 ·
4
bamdad
bamdad
نمی دانم سکوتت "خوب "است یا "بد"

فریادت "آری" ست یا "نه"

گم شده ام میان دو راهی فریاد تا سکوتت ...

نمی دانم تا چند قدمی دلت باید ایستاد..

عذاب می کشم از این همه تردید...دودلی...

:(
دیدگاه · 1393/06/18 - 21:58 ·
4
bamdad
bamdad
دل بسپار....

به آتشی که نمی سوزاند

ابراهیم را

ودریایی که غرق نمی کند

موسی را

نهنگی که نمی خورد

یونس را

کودکی که مادرش اورا

به دست موجهای نیل می سپارد

تا برسد به خانه ی تشنه ی خونش

دیگری را برادرانش به چاه می اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد

آیا هنوز هم نیاموختی؟

که اگر همه ی عالم

قصد ضرر ر ساندن به تورا داشته باشند

وخدا نخواهد

نمی توانند

پس

به تدبیرش اعتماد کن

به حکمتش دل بسپار

به او توکل کن

وبه سمت او قدمی بردار....

{-35-}
دیدگاه · 1393/06/18 - 21:45 ·
4
Mohammad
aVhekySeFR.jpg Mohammad
جز دعا کار دگر نیست مرا
شب روزت همه شاد
دلت از غم آزاد
همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام ودرخت
بنشینی خندان
وسبکبال تر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید ...
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ...
و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش...
... ادامه
bamdad
bamdad
صدا بزن اسم مرا

صدای تو زیباتر از خاطره ی افتاده در حوض های رنگ و رنگ رویاهای خواب و بیداری است.



در این عصر خاموش



قدم می زنم به سوی نور خورشید سر زده از آن قهوه های دور

از اعماق چشمان زیبای تو



صدا بزن اسم مرا



صدای تو صدای سنگی کوچک در دریاچه ی وهم و خیالم به واقعیت در انتظار نشسته ی توست.

{-35-}
دیدگاه · 1393/06/17 - 21:22 ·
3
bamdad
bamdad
پارسال با او زیر باران قدم می زدم...







امسال او را با دیگری زیر باران اشک های خودم می بینم...







شاید باران پارسال اشک های کس دیگری بود...

:(
دیدگاه · 1393/06/14 - 18:11 ·
3
رضا
رضا
غروب کلا 300 متر بیشتر قدم نزدم الان پای چپم درد میکنه بی نظمی بیداد میکنه آقا {-7-}
دیدگاه · 1393/06/11 - 23:09 ·
5
bamdad
bamdad
آدم هايي هستند كه وقتي نيستند انگار چيزي كم داري

وقتي هستند انگار پشتت را به كوه سپرده اي خيالت راحت است وقتي بودنشان را كنارت حس مي كني

وقتي نگاهت مي كنند،صدايت مي زنند،كنارت قدم مي زنند و با تو حرف مي زننداز هميشه حالت بهتر است، قوت قلب مي دهد حضورشان.

آه كه چقدر كمند، نايابند و نايافتني، و چقدر دوست داشتني هستند و خواستني

و چه خوشبختي عظيميست بودنشان كنارت...

ناگزيرم از اين "اما"اما اين را هم مي دانيم كه بودنشان هميشگي نيست ،هيچكس براي هميشه نمي ماند گاهی مرگ آنها را از ما می گیرد و گاهی هم دست روزگار ...

این روح است که می ماند و جدايي تن ، امري ست تغيير نايافتني و اين ما هستيم كه بايد اين لحظه هاي بودن كنار هم را، اين اندك زمان هاي دوست داشتن را قدر بدانيم و شادي را مهمان هميشگي سفره ي دلمان كنيم ...

{-35-}
دیدگاه · 1393/06/9 - 23:46 ·
4
رضا
14-8-19-23843adidasdoesupdates.jpg رضا
دیدگاه · 1393/06/9 - 17:52 در وبگردی ·
6
Majid
photo.jpg Majid
آدم ها همه فراموشکارند!
همه چیز را زود فراموش میکنند…
گاهی یادشان میرود که چه میکنند!
گاهی ساده دلی را میشکنند و میگذرند..
اما ما در زمینی زندگی میکنیم گرد است..
درست وقتی که در اوجی فقطیک قدم با نابودی فاصله داری..
پس یادمان باشد چه میکنیم
چون همه چیز فراموش شدنی نیست
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/8 - 12:22 ·
6
bamdad
bamdad
آﻳﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ :
ﺍﮔﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 11 ﺭﻭﺯ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺧﻮﺍﺑﺘﺎﻥ ﺑﺒﺮﺩ، ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ ...!

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭ ﺩﺍﻧﻤﺎﺭﮎ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﭘﻮﻝ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ،

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺷﻤﺎ 200 ﻣﺎﻫﯿﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﺪ،

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﻟﻔﯿﻦ ﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﻢ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﺑﺪ ﺩﮐﺘﺮﻫﺎ ﺳﺎﻟﯿﺎﻧﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﺮﮒ 7000 ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ۱۰ ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺕ ۱۵ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺎﻧﮕﯿﻦ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ 60 ﻫﺰﺍﺭ ﻓﮑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ 80 ﺩﺭﺻﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ !

ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﺷﮑﺶ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ٬ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺍﺳت ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ
ﭼﺸﻢ ﭼﭗ ﺑﺎﺷﺪ٬ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ خداييش ميدونستين؟؟!!

{-39-}
دیدگاه · 1393/06/4 - 22:44 ·
3
حامد@ پسر تنها
axblog-ir22.jpg حامد@ پسر تنها
@tarane
مشهدی رسیدن بخیر کادوقبلی که نرسید {-7-} از مشهد چی اوردی برامون {-11-}
رضا
10636251_764485310315088_3527667683564349787_n.jpg رضا
قدم زدن تو این مکان میتونه روحیه آدم رو عوض کنه .
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مراحل رد شدن از خيابون اروپا: نگا به چپ نگا به راست عبور از خيابون ايران: نگا به چپ نگا به راست يك قدم به جلو نگا به چپ نگا به راست يك قدم به جلو نگا به چپ نگا به راست يك قدم به جلو نگا به چپ نگا زاااااااااااااااارررررررت انا لله و انا اليه{-7-}
دیدگاه · 1393/05/17 - 00:06 ·
9
Majid
عکس-عاشقانه-تنهایی-khateresaz.ir-4-460x306.jpg Majid
مشکل از خود ماست
واسه کسی که یه قدم واسمون برمی داره
دو کیلومتر می دویم
دیدگاه · 1393/05/12 - 11:19 ·
6
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
bamdad
bamdad
ﻣﺮﻫﻢ ﺩَﺭﺩ ﻣـَـــــــــــﺮﺩ،ﮔﺮﯾـــــــــــــــﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺩَﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ . . .
ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ !
ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﺪ

{-15-}
سید محمد محمدی
17.jpg سید محمد محمدی
سه قدم برای یک زندگی شاد...
دیدگاه · 1393/05/7 - 08:24 ·
2
Ryhan
Ryhan
نمیخواهم داشته باشمت...
نترس..
فقط بیادرخزان خواسته هایم قدم بزن...
تاببینمت...
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
دیدگاه · 1393/05/6 - 18:58 ·
3
soheil
soheil
پسری دختر زیبایی را تو خیابون دید.....

شیفته اش شد

با ادب و احترام جلو رفت وسلام کرد

یک ساعتی قدم زنان با یکدیگر صحبت میکردند

که یهویه مازراتی جلو پاشون ترمز کرد........

دختره به پسره گفت

خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم....کاری نداری؟بای

پسر ساکت شد و آرام نگاه میکرد

دختر نشست تو ماشین

راننده بهش گفت خانوم ببخشید میشه پیاده بشی ؟

من راننده این آقا هستم
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/6 - 12:49 ·
3
رضا
رضا
حامد@ پسر تنها جان دوست خوب و گرامی تولدت مبارک امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی و زندگی خوبی داشته باشی {-35-}
mehrab
mehrab
همسر پادشاه در شهر قدم می زد / به مردی دیوانه رسید که بر زمین نشسته و با تعدادی کودک بازی می کند/
از دیوانه پرسید : چه می کنی!! دیوانه باانگشت بر خاک طرحی کشید و گفت : خانه می سازیم !!
ملکه : این خانه را خریدارم ! چند می فروشی !!! دیوانه نیز مبلغی گفت و ملکه پول را به او داد و رفت ... /
شب هنگام پادشاه درخواب دید همسرش در قصری بهشتی است اما او را راه نمی دهند /
صبح / پادشاه خوابش را برای ملکه تعریف کرد / ملکه نیز داستان دیوانه ی دیروز را برای پادشاه تعریف کرد/
پادشاه بسرعت نزد دیوانه رفت و گفت : هم اکنون خانه ای بر خاک ترسیم کن تا از تو بخریم /
دیوانه انجام داد /
پادشاه : خانه را چند می فروشی !؟/
دیوانه : به قیمت تاج وتختت !! / پادشاه : پس چرا به همسرم ارزان تر فروختی!! /
دیوانه : همسرت نمیدانست چگونه خانه ای را می خرد اما تو اکنون میدانی ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/3 - 17:16 ·
4
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ