یافتن پست: #نشسته

Mostafa
1tjwyfkdq1uzqienuwr.jpg Mostafa
کودک خندان و با مزه ای که موهای بلندی دارد و در وسط دو کودک دیگر نشسته، است. این عکس مربوط به سال ۵۵ در بوده و دو کودک دیگر و پسر عموی هستند.
Noosha
f99b2e2d600a28af7e322033973321f6.gif Noosha
حسن

درخت سیبی آمدنت را به مناجات نشسته است
انگار آمدنت نزدیک است
صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته میاید
تو آمدی
لمس بودنت مبارک دوست خوبم...{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1392/08/4 - 10:24 ·
8
Reza Babaei
Reza Babaei
1) یه بنا خونه می سازه یه دونه آجر اضافه می آره،چیکارش می کنه؟

2) چطوری امکان داره که ۴ نفر زیر چتر برن ولی هیچ کدوم خیس نشن ؟

3) یکی بوده خونشون طبقه ی هشتم یه آپارتمون بوده صبح ها که میرفته سر کار با آسانسور می رفته پایین ولی شب ها که برمیگشته از پله ها می رفته. آخه چرا؟

4) اگه یه فیل لباس خواب صورتی بپوشه بهش چی میگن؟

5) اگه یه فیل لباس خواب آبی بپوشه بهش چی میگن؟

6) یه فیل بره تو استخر چه جوری بیرون میاد؟

7) چهار تا فیل سوار پیکانن. توی راه ۴ تا از دوستاشون رومیبینن. باید چه جوری سوارشون کنن؟

8)
الف) یه فیل چه جوری میره بالای درخت؟
ب) اگه یه فیل بره بالای درخت چی میشه؟
ج) اگه دو تا فیل برن بالای درخت چی میشه؟
د) اگه سه تا فیل برن بالای درخت چی میشه؟

9) یه نفر زیر یه درخت نشسته بوده که یه برگ میوفته رو سرش ولی درجا میمیره. چرا؟

10) با چند حرکت میشه یه زرافه رو داخل یخچال جا داد؟!

11) یه فیلو تو چند مرحله میزارن تو یخچال؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب معماها :
1) اون ۱ دونه آجر رو بده به اون بابایی که قدش کوتاه بوده بزاره زیر پاش بارون نیاد

2) بارون نیاد

3) چون قدش کوتاه بوده صبح ها که می خواسته بره پایین دستش به دکمه طبقه همکف می رسیده،ولی شب که می خواسته برگرده دستش به دکمه طبقه هشتم نمی رسیده

4) بهش میگن شب به خیر

5) بهش میگن لباس خواب صورتی بیشتر بهت میومد!

6) خیس می آد بیرون

7) پیکان رو میفروشن ۲ تا ماشین مدل پایینتر میخرن و همه باهم میرن!

8)
الف) اولیش میشه با آسانسور
ب) یکی از فیلهای روی کره زمین کم میشه
ج) یک فیل به فیلهای روی درخت اضافه میشه
د) درخت میشکنه

9) فیله رو برگه بوده

10) با ۶ حرکت (در یخچال رو باز میکنیم. زرافه رو میزاریم داخل. در رو میبندیم میبینیم گردنش بیرونه. در رو باز میکنیم. گردنش رو هم جا میدیم. در رو میبندیم)

11) با ۴ حرکت (در یخچالو باز می کنیم زرافه رو در می آریم فیلو می زاریم توش در یخچالو می بندیم)
... ادامه
MahnaZ
ghadir2.jpg MahnaZ
تا نشسته بر لبان تو
تا بود چراغ جان تو
آن صحنه و آن حماسه ی روز
به چشم منکران تو
...
...
تنهانشسته ام؛
چای مینوشم
بغض میکنم
هیچکس مرابیادنمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و””من””
حتی آرزوی
یکی نبودم!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/20 - 16:58 ·
4
...
قیافه اش و چشماش تقریبا متل این عکس بود.jpg ...
من حدود۲۰یا۳۰ثانیه همینطورکه الاغ داشت میرفت نیگاشون میکردم تااینجافکرمیکردم اینا آدمای ده بغلی هستن..ودارن عروسی میگیرن..
اوناهم اصلاتوجهی بمن نمیکردنوفقط میرقصیدن..که یه دفعه یکیشون که روتنه درخت نشسته بودسرشوبرگردوندوبمن نیگاکرد..تمام موهای بدنم سیخ شد.. قیافه اش ترسناک بود..چشمای خیلی بزرگدودرشتی داشت..وپوست صورتش هم کمی سیاه بود...
وموهای صورتش رایکطرف شانه کرده بود
جالب اینکه همه شون کلاه سرشون بودبه جز
این یکی تااون نیگاکردمن ازترس مثل دیوونه هاازالاغ پیاده شده وجیغ ودادزنان رفتم طرف روستا..
””قیافه اش تقریبامثل این عکس بود””
... ادامه
Majid
Majid
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی …
ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود !
دیدگاه · 1392/07/19 - 00:42 ·
6
مائده
w w w - chekelo - parsiblog - com (2023).jpg مائده
بیا دست بکش به صورتم...
به ته ریش های مردانه ای که عاشقشان بودی..
کجا رفته ای این همه سال؟
بیا ببین مردی شده ام برای خودم....
ببین همان عطری را هم که عاشقش بوده ای زده ام...
همان لباس.همان مدل مو
بیا ببین چه اقایی شده ام!
بیا برگرد سالهاست همانگونه که عاشقش بودی نشسته ام....
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/15 - 12:33 ·
9
عسل
عسل
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را... نیما یوشیج
... ادامه
رضا
رضا
هر چی سعی کردم پشه ای که رو نشسته بود رو با کلیک راست و سند تو بفرستم به ری سایکل بین نشد زود در رفت نامرد {-7-}
...
...
پیرمردبه زنش گفت:
بیایادی ازگذشته کنیم
من میرم کافه
توبیاسرقراروحرفهای عاشقانه بگیم
فرداپیرمرد
به کافه رفت
ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دیدپیرزن تواتاق نشسته
گریه میکند:
پرسید:چراگریه میکنی؟{-31-}
اشکاشوپاک کردگفت:
بابام نذاشت بیام!!!
{-11-}
دیدگاه · 1392/07/11 - 22:34 ·
5
MahnaZ
22.jpg MahnaZ
چه جالب، شبیه صندلی شده...

دیربجنبی نشسته اند!!!
MahnaZ
MahnaZ
معلم دختر عموم بهش جريمه داده که از 100 تا 300 رو با عدد و حروف بنويسن
حالا اين نشسته داره مينويسه و ميگه:شماره 254 به باجه 6،شماره 255 به باجه 2،
بعدشم هر هر هر هر ميخنديد{-15-}(منظور باجه های بانک)
والا به ما از اين جريمه ها ميدادن با گوله گوله هاي اشکي که ميچکيد رو ورق دفتر مينوشتيم،اونوقت اين.....
Mostafa
Mostafa
دست از سرش بردار تا برود!

قرار بود مسابقه هنرهای رزمی بزرگی بین رزمی‌کاران مدرسه‌های مختلف انجام شود و مدرسه شیوانا هم چند نفر را برای مسابقه معرفی کرده بود. دو نفر از شاگردان شیوانا به فینال رسیدند. یکی از آنها شب مسابقه به شدت بی‌تابی می‌کرد، اما رزمی‌کار دوم آرام و ساکت گوشه‌ای نشسته بود و دوستش را نگاه می‌کرد.

شیوانا دلیل بی‌قراری شاگرد مضطربش را پرسید. او گفت: "نمی‌دانم چرا ناگهان دلشوره‌ای وجودم را پر کرده است. احساس بی‌حوصلگی می‌کنم و دوست دارم همین الان مسابقه را رها کنم و به مدرسه برگردم. در مجموع می‌توانم بگویم احساس عذاب‌آوری است."

شیوانا از شاگرد دوم که آرام بود گفت: "تو چطور؟ آیا این احساس بی‌قراری به سراغ تو نیامد؟"

شاگرد آرام گفت: "چرا آمد! اتفاقا بسیار هم شدید و تکان‌دهنده بود، اما به این احساس بی‌موقع و مزاحم گفتم که فعلا وقت خودنمایی نیست. بعد از مسابقه روزها و هفته‌ها وقت دارم و او می‌تواند آن موقع به وجودم راه یابد و مرا در خود فرا گیرد. اما امشب و فردا که مسابقه دارم حق ندارد رخ بنماید و موجب افت کارآیی و توانمندی و درنتیجه شکستم شود. خیلی ساده به احساسم دیکته کردم که الان وقت جلوه‌گری نیست!"

شاگرد مضطرب با تعجب گفت: "مگر می‌شود آدم جلوی احساسش را بگیرد!؟ احساس دل‌شوره وقتی می‌آید هیچ جایی برای منطق و استدلال باز نمی‌کند. می‌آید و همه جا را پر می‌کند!؟"

شیوانا با تبسم گفت: "احساس به تنهایی از پس این همه کار برنمی‌آید. یک همدست می‌خواهد. همدستی که به تمام تاروپود وجود تو دسترسی داشته باشد و بتواند اجازه ورود به بعضی جاها را که فقط در اختیار توست، بدهد.آن همدست نفوذی کسی جز خود تو نیست. دست از همراهی با او بردار. خواهی دید مثل یک موج گذرا و مثل یک نسیم می‌آید و از تو عبور می‌کند و می‌رود. آن که وادارش می‌کند بماند و درونت را به آشوب بکشاند خود تو هستی. این دوست تو برعکس چنین اجازه‌ای را به هیچ احساس مزاحمی نمی‌دهد. برای همین هم آرام است و به احتمال زیاد فردا در مسابقه امتیاز بیشتری کسب می‌کند. بهتر است تو هم دست از نگهداری احساس مزاحم برداری و بگذاری پی کار خود برود. اگر خیلی دوستش داری به او بگو بعدها که فرصت بود و حضورش برایت مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد بیاید و خودش را نشان بدهد. خواهی دید این احساس بد می‌رود و دیگر نمی‌آید.
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
a%20(4).jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Mostafa
Mostafa
هــــــر جا صدایی خســــــته بود
هــــــر جا دلی شکســــــته بود
هــــــر جا لبِ جاده کسی
بــــــه انتظار نشسته بود....
هــــــر جا کسی نفــــــس نداشــــــت
مـهـلتِ پیش و پس نداشــــــت
هــــــر جا دیدی پرنــــــده ای لــــــونه به جــــــز قفس نداشــــــت
به یــــــادِ مــــــن باش....
... ادامه
شهرزاد
99741629236406713863.jpg شهرزاد
نمیدانم کجایی



در وجودم نهفته شدی...



در بین دستانم...



در قلبم...



در گوشه چشمانم...



در آسمان ایمانم...



در کجا نشسته ایی



کنار ساحل آرامش من



آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد



شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند



کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی



در بی خوابی هایم



در شبهایه بی قراریم...



در متن تمام تنهاییم



چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب



تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی



در زیر پوست من



چه لطیف میجهی...



تو در فراسوی هر زمان



در هر جای این مکان



با منی...



طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار



تو خود منی...
... ادامه
...
...
کنج اتاق آرام نشسته ام
جوانیم چنگی به دل نمیزند
مادر!برخیزکفشهایم راپاک کن...
کیف وکتابم رابردار
میخواهم به کودکیم برگردم...
{-6-}
Noosha
Noosha
.امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم
کف دستش میخاره میگه پول داره میاد …
گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن …
کفه پاش میخاره میگه پول داره میره …
اصلا ۱%به ذهنش نمیرسه که حموم بره شاید درست شه….{-18-}
MahnaZ
MahnaZ


بر سر راهی می‌ گذشت . دید بچه ‌ای خود را در جوی می ‌شوید .
گفت : را ، !
بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌ گشت دید که ... !
و هم به او نشسته .
گفت : به تو نگفتم را ، ؟
گفت : برو بابا ، از که ، موقع !
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ


اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو " " سیو کرده ..!
MahnaZ
MahnaZ


یه روز تو رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک خیلی با کلاس ،
کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این ها رو به هر کسی نمیده ! به ها که اصلاً نمی داد و نمی گرفت ،
در مورد هم خیلی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی میداد
که مشخصات از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه
هر کسی داشتن این تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ،
لابد فقط به ادم های و پوش و با میده !
بدجوری بودم بدونم اون ها چین !!
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
هامو با پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه
و بزنه ! دادم و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
! یعنی به من هم از این میده ؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش بشم با بهم نگاه کرد
و یک طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !
شد ! با و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم :
می گیرمش ولی الان وقت رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی و اون قدر بودم که داشتم
با سر می رفتم توی ! وایستادم و با تمام به نگاه کردم ، فکر می کنید رو ؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیگر نگران خود نباشید ! با جدیدترین و !!
... ادامه
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ