آدم ها مثل #کتابن
از روی بعضی ها باید #مشق نوشت
از روی بعضی ها باید #جریمه نوشت
بعضی ها رو باید چندبار خوند تا #معنیشونو بفهمیم
و بعضی ها رو باید نخونده #دور انداخت !
یا درس نمی خونند یا وقتی می خوان بخونن باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه… یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندن، بلند میشن میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون.
همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد) بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاش بپرسند یه کم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده . خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی... در مورد من که اینجوری بود شما رو نمیدونم
#شانگریلا#پاکستان
شانگریلا یکی از رویایی ترین مکان های روی زمین است. در سال 1993 نویسنده ی بریتانیایی جیمز هیلتون کتابی به صورت رمان در مورد این مکان دیدنی و عرفانی نوشت و آن را افق گمشده نامید. شانگریلا به عنوان بهشت روی زمین یا آرمان شهر هم شناخته می شود، شهری که در آن خوشحالی ابدیست و دور افتاده از جهان بیرون است. در کتاب افق گمشده مردم شانگریلا به عنوان انسان های جاودان معرفی شده اند که یک زندگی طولانی دارند و همیشه جوان هستند.
#رشتيها جزء اولين ايرانيها بودن كه به دختراشون اجازه رفتن به مدرسه و تحصيل دادن.
اولین داروخانه شبانه روزی ایران (داروخانه کارون) و اولین خانه سالمندان و معلولین ایران توسط دکتر آرسن در رشت احداث شد.
اولین بانک ایران (بانک سپه) در رشت تاسیس شد.
رشت اولین شهر برای صادرات و واردات با اروپا بود. اولین کتابخانه ی ملی ایران، کتابخانه ملی رشت بود.
...
معروفترین پروفسورها و مغزهای ایرانی در دنیا (پروفسور رضا, پروفسور سمیعی, مرحوم پروفسور اکبرزاده , مرحوم دکتر بهزاد پدر زیست شناسی ایران, دکتر محمدرضا عطرچیان عضو AFFILATE مهندسین سیویل آمریکا (ASCE) عضو سازمان بین المللی کارشناسان ORDINEX که مرکز آن در کشور سوئیس میباشد) و... رشتی هستند.
این ها لاف نیست! بلکه عظمت یک شهر با پیشینه ی تاریخی, علمی و فرهنگیِ غنیست..
یه روز یه رشتیه در مخالفت با نفوذ بیگانگان در کشورمون قیام مسلحانه می کنه ولی هرگز حاضرنمیشه با سرباز ایرانی بجنگه
اون رشتی وطن دوست و با غیرت رو با نام میرزا کوچک خان جنگلی میشناسیم
یه روز یه رشتیه با گویش کاملا رشتی که زمانی رییس دانشگاه ملی ایران ( بهشتی ) بود ، پایه گذار دانشگاه صنعتی آریامهر ( شریف ) میشه ولی عشقی عجیب به تربیت فرزندان ایران دلیل همیشگی اون برای حضورش در دبیرستان البرز بود
اون رشتیه نخستین دکترای ریاضی ایران یعنی دکتر محمدعلی مجتهدی بوده.
#مسجد_فاتح#ترکیه_استانبول
این مسجد ابتدا در فواصل سالهای ۱۴۶۳ تا ۱۴۷۰ ساخته شد و اولین مسجد امپراطوری پس از پیروزی است. نام این مسجد از نام فاتح سلطان محمّد فاتح، فاتح شهر استانبول، گرفته شده. این بنا نیز در بالاترین نقطه تپهای در استانبول قرار دارد، جایی كه پیش از آن كلیسای حواریون و مدفن كنستانتین و سایر امپراطوران بیزانتین وجود داشت. در کنار این مسجد مجموعهای از ساختمانهای خیریه مذهبی، مدرسهها، آسایشگاهها، حمامها، بیمارستان، کاروانسرا و کتابخانه بنا شد که همگی ارزش بازدید را دارند.
آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون
قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم
آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم میترسیم
آقای افتخاری گفت: بچه ها! کی از قورباغه نمیترسد؟
من گفتم: آقا اجازه؟ ما نمیترسیم
آقای افتخاری گفت: کیف و کتابت را بردار و گمشو از کلاس برو بیرون،
گمان میکنم که محمود مَرا لو داده باشد؛ و گرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم...؟!
التماست میکنم...
قسمت میدهم...
به دست وپایت می افتم...
توراسوگند
به کتاب آسمانی
””قرآن””
توراسوگند:
به مقدسات
تورابه دین
به پیغمبر
مرو...
مرو...
مرو٫
مراتنهامگذار...
من ازظلمت بی توبودن میترسم...
دستم رارهامکن..
من اینجاکسی رانمیشناسم..
اینجاهمه بامن غریبه اند...
اینجاکسی من رابه نام هم نمی شناسد...
مرو...
مرو...
توراسوگند:
به عشقمان
مرو...
توراسوگند:
به اشکهایم
توراسوگند...
توراسوگند...
چه بیهوده سوگندیادمیکنم..
چه بیهوده تورامیخوانم...
چه بیهوده...
آری!
چه بیهوده...
بااینکه میدانم
رفتنی رفتنی ست...
وآنکه باید میماند...
ولی دلم
دلم
این حرفهاسرش نمیشود...
دلم
راستی دلم راچه کنم بی تو...
دلم...
التماس میکنم
بخاطردلم هم که شده
بمان...
ببین
دلم
چه دل دل میکندبی تو...
مرو...
مرو...
شعراز:نیماراد
پسرخالم میگه:
یه بار رفته بودم دریا شنا کنم
متاسفانه اب مایومو برد
دیگه دیدم همه جا خلوته تا پلاژ هم راهی نیست سریع بدو بدو دویدم طرف پلاژ
یهو دیدم یه دختره اون گوشه نشسته داره کتاب میخونه
منم یه سطل بزرگ افتاده بود رو زمین جلو خودم گرفتم رفتم سمت پلاژ
دختره منو دید
گفتم حواسشو پرت کنم
پرسیدم دختر خانوم شما چه کتابی میخونید
گفت فلسفه
گفتم فلسفه یعنی چی؟
گفت :ثابت کردن چیز های که ما فکر میکنیم وجود داره ولی در حقیقت وجود نداره
گفتم:میشه یه مثالی بزنید
گفت:همین سطلی که شما جلو خود گرفته اید شما فکر میکنید سطل ته دارد ولی ندارد
.
حیثیتم رفت . . .
قشنگ بود
1392/07/16 - 13:26