پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند......
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند:باید ازت عکسبرداری بشه تا مطئن بشیم جایی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشد.پیرمرد غمگین شد،گفت خیلی عجله دارم و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش پرسیدند:
او گفت:همسرم در خانه سالمندان است هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود!
یکی از پرستاران به او گفت :خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند.پیر مرد با اندوه گفت :خیلی متأسفم او آلزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد!او حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت:وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیر مرد با صدای گرفته به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است.....
عه پس اشتب شد فکر میکردم لنگرودیه
1393/03/5 - 15:48با داداشم
1393/03/12 - 23:52من #بچه_محل و #رضا #مهرک
1393/03/30 - 12:05یادم نمیاد ولی فک کنم خودت بودی یلدا خانوم
1393/07/26 - 13:47#شهریار #نگار #امید #مصطفی #نیما #شقایق #صوفیا #محمد #آق_مدیر.. امید خیلی وقت که نیومده سایت..نگار و شهریارم همینطور
1396/04/2 - 00:48مگه گفتن تیم فوتبال معرفی کن، این همه اسم میگی
1396/04/7 - 08:52رضا
1396/04/7 - 08:55">مرجان بانو
بوی دردسر میاد
1396/04/31 - 12:49چرا دردسر ؟؟؟
1396/04/31 - 15:09خو با همشون هم زمان اشنا شدم اون قدیما شماها یادتون نمیاد ی نمیدونم بودو اسمایی که گفتم هعی یادش بخیر
1396/07/7 - 23:39