الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
رضا
رضا
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت/نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست/یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

رباعی شماره ۱۰
رضا
رضا
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست/تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست

زان روی که از شعاع نور رخ تو/خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست




رباعی شماره ۶
رضا
رضا
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد/نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی/که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور/خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست/تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال/پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند/درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق/هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست/شادی روی کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند/و از زبان تو تمنای دعایی دارد




غزل شماره ۱۲۳
رضا
رضا
عشق رخ یار بر من زار مگیر/بر خسته دلان رند خمار مگیر

صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی/بر مردم رند نکته بسیار مگیر




رباعی شماره ۲۱
رضا
رضا
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما/چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون/روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم/کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است/عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد/زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی/آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش/رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما




غزل شماره ۱۰
رضا
رضا
داستان کوزه ها و زن چینی
در سرزمین چین ، پیرزنی بود که هر روز به کنار رودخانه رفته و دو کوزه خود را پر از آب نموده و به منزل می برد .
یکی از این کوزه ها سالم و دیگری شکافته بود به همین دلیل کوزه سالم همیشه پر آب به منزل می رسید و کوزه شکافته تا نیمه .
این موضوع مدتها طول کشید و پیرزن هر روز با کوزه ای پر از آب و کوزه ای نیمه پر به منزل می رسید و بدون شک کوزه سالم سر مست این پیروزی بود و کوزه شکافته خجل و شرمسار از این ناتوانی.
سرانجام و بعد از دو سال کوزه شکافته زبان گشوده و با پیرزن درد دل کرد که من بسیار شرمسارم که بواسطه ناتوانی ام مقداری از آب درون خود را از دست می دهم و نمی توان آن را به منزل برسانم.
پیرزن لبخندی زد و گفت : مگر نمی بینی در کنار راه و سمتی که تو را در دست می گیرم چه گلهای زیبایی رشد کرده اند؟ من از این ناتوانی تو آگاه بودم به همین دلیل بذر این گلها را در این سمت راه کاشتم تا بواسطه تو آبیاری شوند. می بین چه گلهای زیبایی رشد کرده اند ؟ در حالی که در طرف دیگر گلی رشد نکرده است.

من این گلها را برای تزیین خانه ام استفاده می کنم ، اگر وجود تو نبود من این گلها را هم نداشتم .
همه ما دارای ضعفهایی هستیم لکن این شکافهای موجود در زندگی ماست که ما را به هم وابسته کرده و زندگی ما را به هم به طرز عجیبی پیوند زده است.پس لازم است که همدیگر را آنچنان که هستیم بپذیریم و به آنچه که برای ما زیبایی است بنگریم .
... ادامه
رضا
رضا
ای نفس خرم باد صبا/از بر یار آمده‌ای مرحبا

قافله شب چه شنیدی ز صبح/مرغ سلیمان چه خبر از سبا

بر سر خشمست هنوز آن حریف/یا سخنی می‌رود اندر رضا

از در صلح آمده‌ای یا خلاف/با قدم خوف روم یا رجا

بار دگر گر به سر کوی دوست/بگذری ای پیک نسیم صبا

گو رمقی بیش نماند از ضعیف/چند کند صورت بی‌جان بقا

آن همه دلداری و پیمان و عهد/نیک نکردی که نکردی وفا

لیکن اگر دور وصالی بود/صلح فراموش کند ماجرا

تا به گریبان نرسد دست مرگ/دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او/دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحتست/درد کشیدن به امید دوا

سر نتوانم که برآرم چو چنگ/ور چو دفم پوست بدرد قفا

هر سحر از عشق دمی می‌زنم/روز دگر می‌شنوم برملا

قصه دردم همه عالم گرفت/در که نگیرد نفس آشنا

گر برسد ناله سعدی به کوه/کوه بنالد به زبان صدا


دیوان اشعار
غزل ۲
@Mehrak عضو گروه شد. 1391/11/14 - 03:21
رضا
رضا
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکان بی خواب این خیابان
فانوس روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد
قرار بود یکی از میان شما
برای آخرین کارتون خواب این جهان
گوشه لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد
قرار بود یکی از میان شما
بالای گنبد خضرا برود
برود برای ستارگان این شب خسته دعا کند..

پس چه شد چراغ آن همه قرار و
عطر آن همه نان و
خواب آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویر مکرر نمی رسد.

حالا سالهاست که شناسنامه‌های ما را موش خورده است
فرهاد مرده است
و جمعه
نام مستعار همه‌ی هفته‌های ماست...!

سید علی صالحی
... ادامه
رضا
3ac153414ede70e53789338aac2ae04a6230b21a رضا
رضا
رضا
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات/گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات

گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا/شادی همه لطیفه گویان صلوات


رباعی شماره ۳
رضا
رضا
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید/تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب/بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من/خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم/گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند/که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب/که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند/فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست



غزل شماره ۲۲
رضا
رضا
نشود فاش کسی آنچه ميان من و توست / تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن ميگويم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق نديد / حاليا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسيد / همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توس

ه الف سایه
... ادامه
@yaldajon عضو گروه شد. 1391/10/26 - 16:41
رضا
رضا
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم/رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را/کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است/چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود/که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه/که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور/که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر/که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ/که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند




غزل شماره ۱۷۹
@nima0bx, @mahta و @shahrzad عضو گروه شدند. 1391/10/18 - 21:47
رضا
رضا
هر روز دلم به زیر باری دگر است/در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است

من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید/بیرون ز کفایت تو کاری دگراست



رباعی شماره ۷
رضا
رضا
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است/در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی/دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست



رباعی شماره ۱۵
رضا
رضا
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت/جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع/دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است/چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد/خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست/همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم/خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی/که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت




غزل شماره ۱۷
رضا
رضا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست/منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش/آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد/در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است/ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش/کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو/دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی/عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج/فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست



غزل شماره ۱۹
@reyhane عضو گروه شد. 1391/10/1 - 19:00
@mamadlsd عضو گروه شد. 1391/09/26 - 20:01
رضا
رضا
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده/بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت/به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر/زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای/بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم/گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند/خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری/کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست/بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی/تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو/روزی ما باد لعل شکرافشان شما



غزل شماره ۱۲
رضا
رضا
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان/کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان/می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد/زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی/کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت/قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند




غزل شماره ۱۹۹
رضا
رضا
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال/چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال

در سینه دلش ز نازکی بتوان دید/مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال



رباعی شماره ۲۶
صفحات: 7 8 9 10 11