الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
مرجان بانو :)
500x500_1462990754834409.jpg مرجان بانو :)
دلبری کردنت ای یار دل آزار کم است
دوستت دارم و این جمله چه بسیار کم است !

نعره از عمق دل و جان بزند آهویی
که شود یک شبه در دام گرفتار کم است

کشته ی عشق زیاد است ولی اینگونه
جان به جان دادن ما پیش تو یکبار کم است

تیغ بر دست ودل ما زدنت نیست ، غمی
که در این دوره زمانه گل بی خار کم است .

از دل چاه مکش یوسف ما را بیرون
گرگ در شهر زیاد است و خریدار کم است

فکر کن پنجره ای رو به هوایی تازه
دردل تیره وبی رونق انبار کم است

زندگی رنگ غبار است و فراموشی ، گر
قاب عکس من و تو سینه ی دیوار کم است


bamdad
646d08fe12087ccc11045b6441b1dbbd-425.jpeg bamdad
{-35-}
مرجان بانو :)
811718506_26225.jpg مرجان بانو :)
ﺩﻓﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ...

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



ﺟﺎﻡ ﻗﻠﺒﻢ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺑﺸﮑﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻋﺸﻘﻢ ﮐﻨﯽ ، ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺗﻮ !!!

ﺑﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



ﻣﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ... ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﻭﺳﺖ

ﺍﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



ﺧﻮﺍﻩ ﻟﯿﻠﯽ ، ﺧﻮﺍﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ، ﯾﺎ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ

ﺩﻓﺘﺮِ ﻋﺸﻖِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



ﻣﻦ ﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ، ﻧﻪ ﻓﺮﻫﺎﺩﻡ ، ﻧﻪ ﯾﻮﺳﻒ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ !

ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩِ ﺑﺪﻣﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ



محمد علی بهمنی
... ادامه
صوفياجون
10690295_819078771477304_362396868876025655_n.jpg صوفياجون
صوفياجون
10685414_819569081428273_4272798012885691966_n.jpg صوفياجون
ıllı YAŁĐA ıllı
615_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
شنیدستم که وقت برگریزان /

شد از باد ، برگی گریزان

{-35-}
bamdad
1175.jpg bamdad
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...


تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
... ادامه
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
صوفياجون
bbc6a99595.jpg صوفياجون
رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
صوفياجون
rbqsx9yqz1nuerm1mq5.jpg صوفياجون
روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ، ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
... ادامه
صوفياجون
images.jpg صوفياجون

ناآشنا


باز هم قلبی به پایم افتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد


باز هم از چشمه ی لبهای من

تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من

رهروی در خواب شد ، در خواب شد


بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال و آبرو


او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را


من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را


او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن ، که من دیوانه ام

من به او می گویم ای ناآشنا

بگذر از من ، من ترا بیگانه ام . . .وبی
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
44696246444046824809.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست
گلزار به آسایش کنج قفسم نیست

می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست
می نالم و مانند جرس دادرسم نیست

در هجر تو بایست که یک عمر بنالم
افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست

گرمست ز بس صحبت دستم به گریبان
مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست

بر هم زدم از ذوق اسیری پر و بالی
ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست

چیند همه کس دامن گل زین چمن و من
چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست

از قطره شبنم ز گلستان چه درآید
از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست

دل بسکه طبیب از غم عشقش شده روشن
برخاطر آیینه غبار از نفسم نیست
-

{-35-}{-35-}{-35-}
ıllı YAŁĐA ıllı
images.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
( )

( )

از :

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مومنان وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده اید پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست از بصر پر وحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
... ادامه
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

دگر خواهد
که از دلم کاهد
نه انیکه هی بیافزاید
و من را او
{-35-}{-35-}
دلم دیگر نیست
به راست میگویم
تو کن خسته
خودش ،میدونم
{-35-}{-35-}
باعث شد
به یادش سرکردم
اگر او این چنین باشد
به من که بر گردم
{-35-}{-35-}
به دیگران من را
میکند هر دم
اگر مردی کرد
به من چه؟ چون که من مَردَم؟؟!
{-35-}{-35-}
مگر از من چه دیدی تو
که اینگونه ؟
به غیر از من
که آگاهی و میدانی
{-35-}{-35-}
اگر من آنچنان بودم
با نمیخواندم
در این بحبوحه ی
به پای تو نمیماندم
{-35-}{-35-}
چه با من کرده ای انگار؟؟!
خودت هم خوب بیاندیش
به غیر از و
و شکهای از
{-35-}{-35-}
ولی من بودم
همینگونه که تو هستی
همینجوری برای من
تو بودی کل این
{-35-}{-35-}
به پایان امد این دفتر
من اینجا بستم
نه من نه
فقط شدم ، ام...
شاعر:{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}
رضا
1604876_363671953773430_1208190920_n.png رضا
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

میرسد
و من اینجا تنها به تو می اندیشم
و خدایی که جدا کرده دو از هم
میرسد
به تو می اندیشم
که هنوزم که هنوزاست به هستی؟
و به خود میگویم:
چه خیال خامی
یادم از یادش رفت
و به یادش هستم
میرسد
من همین جا هستم
من همین جا ماندم
یاد دیروز هستم
یادم امد روزی به تو گفتم
هرچه قدر خواهی باش
من به پایت هستم
تو فقط باش
تو به یادم هستی؟
تو هنوزم که هنوز است به پایم هستی؟
میرسد
و من اما اینجا می توانم تنها، جمله ای را گویم:
هر کجا هستی باش
یادت اما اینجاست
این کنار
من سخن ها دارم که بگویم ، آری
میرسد
و سخن میگویم
که

{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر:{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
..
اگه حرفی میزنم بدت نیاد
آخه من خسته شدم از زندگی
میدونی تنهای تنهام به خدا
واسه من عادی شده این خستگی
{-35-}{-35-}{-35-}
بعدِ رفتن تو آسمون من
دیگه هیچ ستاره ای به خود ندید
حتی شبها واسه من عوض شده
خوابم از چشمای من دیگه پرید
{-35-}{-35-}{-35-}
بعدِ رفتن تو من مسافرم
از میون کوچه های زندگیم
یاد تو همسفر دل منه
چیزی که کم میکنه از خستگیم
{-35-}{-35-}{-35-}
اگه حرفی میزنم بدت نیاد
آخه بعضی وقتها پُر میشه دلم
همینم بهم فشار میاره که
شعر خستگی هامو واست بگم
{-35-}{-35-}{-35-}
اما رفای منو جدی نگیر
وقتی میشینه توی این دلم
وقتی که حس میکنم تنها شدم
هرچی داغ زندگیمه من میگم
{-35-}{-35-}{-35-}
که کل بدونن
تورو من خیلی زیاد
اینو از ته دلم دارم میگم
اگه حرفی میزنم بدنت نیاد ...
شاعر: {-41-}{-41-} بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

اگه مستم اگه بیمار
اگه خوابم اگه بیدار
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه قلبم پر درده
پر غصه واسه دیدار
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه چشمای سیاهت
منو باز دیوونه کرده
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه اون نگاه سادت
خونمو ویرونه کرده
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه خواب مثل یه قصه ست
قصه ای تا مرز فردا
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
من میخوام تو خواب بمونم
توی تردید یا که رویا
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
همه جا تورو ببینم
همه جا نگات کنم من
_ _ _ _ __ _ _ _{-35-}
تا که باز از روی عادت
قلبمو فدات کنم من
_ __ _ _ _ _ _{-35-}
تکیه گاه من تو هستی
زیر رگبار ندامت
_ _ _ _ _ {-35-}
جون پناه من تو هستی
که برم راهو سلامت
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
تو برام ترانه سازی
مثل آب توی چشمه
_ _ _ _ _ __ _{-35-}
مثل یک جام پر از می
واسه ی لبای تشنه
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
تو بدون که این من
شده مقهور نگاهت
_ _ _ _ _ _{-35-}
من هنوز به فکرت هستم
فکر چشمای سیاهت
_ _ _ _ __ __ _ {-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

تیک تاک تیک تاک
میگذره بالتهاب
تیک تاک تیک تاک
ساعت شماته بخواب
{-35-}
{-35-}
{-35-}
داریم به آخر میرسیم
آخر هر چی قصه بود
قصه ی ما به سر رسید
قصه که نه یه غصه بود
{-35-}{-35-}{-35-}
چه این وری چه اون وری
تموم، این آخرشه
تموم میشه ،قول شرف
هرچی میخواد بزار بشه
{-35-}{-35-}{-35-}
میخوام دوباره بشم
، من گذشته ها
بزار با شادی طی کنیم
زندگی رو تا انتها
{-35-}{-35-}{-35-}
اگر که باشی من خوشم
باهم میریم این جاده رو
باهم تمومش میکنیم
غمهای خیلی ساده رو
{-35-}{-35-}{-35-}
رو میکنیم
باهم ، نه من تنها فقط
غمهامونو دور میریزیم
عشق رو میزاریم این وسط
{-35-}{-35-}{-35-}
اگه بخوای باهم باشیم
دنیا رو باهم میسازیم
تو جنگمون با مشکلات
نمی شکنیم، نمی بازیم
{-35-}{-35-}{-35-}
اگر ولی تو هم نخوای
تا آخرش باید برم
این دیگه آخر منه
تمومه،من
{-35-}{-35-}{-35-}
باید برم تا آخرش
راه به من رسیدنو
باید بخوام ، میتونم
کنم ندیدنو
{-35-}{-35-}{-35-}
چه این وری چه اون وری
تمومه، این آخرشه
تموم میشه، قول شرف
هر چی میخواد بزار بشه
{-35-}{-35-}{-35-}
تیک تاک تیک تاک
میگذره با التهاب
تیک تاک تیک تاک
ساعت شماته بخواب...
{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
...
نمیدانم چه بنویسم
نمیدانی چه دشوار است
نمیدانی که در خلوت
غم و اندوه بسیار است
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که بعد از تو
دلم تنهای تنها شد
نمیدانم که این قصه
کجا آغاز و پیدا شد ؟!
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم که تنهایی
چرا غمخوار من گشته ؟
غم تنها شدن حالا
نمیدانی که برگشته
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که شبها من
به کارم سخت مشغولم
سحرگاهان که بیدارم
به فکر تو مجبورم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم چه بنویسم
که کم گردد ز غم هایم
که بغضم نشکند وقتی
خیالم هست تنهایم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که میدانم
تو دلخور از منی اما
دو خط شعری که من گفتم
چه دامنگیر شد بر ما !!
{-35-}{-35-}{-35-}
من آن را گفته بودم که
دلم آسوده تر گردد
که شاید بعد از آن نامه
نگارم باز برگردد
{-35-}{-35-}{-35-}
من حالا حس دلتنگی
شده یار و هم آغوشم
به اجبارم شده من بعد
لباس مشکی می پوشم
{-35-}{-35-}{-35-}
برای آخرین جمله
بگویم از ته قلبم
که هر شب در وجود خود
به دنبال تو می گردم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم چه بنویسم
به غیر از "دوستت دارم"
نمیدانی که اما من
یه دنیا دوستت دارم
{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

سلام میکنم ترا
همیشه من تویی
سلام میکنم به تو
تو ی منی
{-35-}{-35-}{-35-}
سلام من به تو
تو بهترین ترانه ام
تویی که در کنارمی
تویی فقط بهانه ام
{-35-}{-35-}{-35-}
تو بهترین من
به گفته خودم
هزار و یک غریبه رو
به تار موهات نمیدم
{-35-}{-35-}{-35-}
مثل هدیه ای
یه حس تازه و نویی
مثل همون کتاب خوب
آره تو هم همون تویی
{-35-}{-35-}{-35-}
دلم میخواد که تو نری
بمونی در کنار من
منم همش بهت بگم

{-35-}{-35-}{-35-}
رویای خوب من نرو
دلتنگتم هر شب و روز
بمون کنار قلب من
دلم که تنگته هنوز
{-35-}{-35-}{-35-}
گرفتم استرس شدید
تو لحظه های واپسین
چیز زیادی نمی خوام
بمون کنار من همین...
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-37-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

ساکت شدم من این چنین
توی دلم صد خاطره است
اگه بخوای خودت بری
اصرار من بی فایده است
{-35-}{-35-}{-35-}
بد بودم اما عاشقم
شاید دوباره دیدمت
شاید گذشتم از خودم
برای آروم بودنت
{-35-}{-35-}{-35-}
می بخشمت آرامشی
با درک کل غصه هات
گر تو بخواهی میروم
تا کم شود این مشکلات
{-35-}{-35-}{-35-}
این بستگی داره به تو
با من بمونی یا بری
خسته شدم از انتظار
ساکت شدم تا تو بگی
{-35-}{-35-}{-35-}
تنها یه خواهش دارمت
قلب مرا هم پس بده
بگذار غصه از دلم
بعد از یه آتش بس بره
{-35-}{-35-}{-35-}
خدا نسیبت نکنه
سخت بیانش بکنم
به جون هر چی آدمه
میخوام تمومش بکنم
{-35-}{-35-}{-35-}
من شعر گفتن واردم
اما چه سود از فاصله؟!
گفتار من بر قلب تو
اصلا" ندارد فایده
{-35-}{-35-}{-35-}
این آخرین شعر منه
از انتظار تب زده
از غصه ی تنها شدن
از روزهای شب زده
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-} {-37-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
....
چقدر گفتم بمان با من
بمان من بی تو میمیرم
چقدر گفتم بدون تو
یه دنیا غصه میگیرم
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر گفتم نرو عشقم
نرو من بی تو مجنونم
من حتی یک نفس بی تو
نمیتونم نمیمونم
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر گفتم عزیزی تو
تو امروزی تو فردایی
چقدر گفتم تو این زندون
برای من یه دنیایی
{-35-}{-35-}{-35-}
ولی رفتی و حالا من
شدم تنها و بی یاور
من اکنون در وجود خود
ندارم عشق را باور
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر باید تحمل کرد
چقدر باید مدارا کرد
چقدر باید درون خود
محبتها را حاشا کرد
{-35-}{-35-}{-35-}
خدایا دل بریدم من
خدایا من نمیمونم
خدایا بسه دلتنگی
نمیتونم نمیتونم
{-35-}{-35-}{-35-}
یه خواهش دارمت یارب
نکن دیگر تو دلبستم
که از بی معرفتهایت
دگر من خسته ی خستم
شاعر: {-35-}{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-} {-37-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

زمانی غصه میمیره
که قلبت یاد میگیره
به عشق یار مدیونه
که تنهایی چه دلگیره
که تنها بودن و ماندن
که هر شب شعر غم خواندن
به تاوان همان هایی است
که غم را از دلت راندن
{-35-}{-35-}{-35-}
همون روزی که برگشتی
غمامو تو دلم کشتی
ولی باور نمی کردم
که حالا باز برگشتی
{-35-}{-35-}{-35-}
همون لحظه، همون موقع
تو قلبم کوه غم جا داشت
ولی بازم که برگشتی
منو به عشق تو واداشت
{-35-}{-35-}{-35-}
همون عشقی که جاری بود
توی رگهای فکر من
تو اون بحبوحه ی دنیا
تمام فکر و ذکر من
{-35-}{-35-}{-35-}
بازم چرخید و چزخیدش
هم اون سکه هم این بازی
نمیدونی چه ها کردم
که شاید تو بشی راضی
{-35-}{-35-}{-35-}
چه شبها با خیال تو
نخوابیدم ،سحر کردم
یا در هنگام خوابیدن
به یاد تو سفر کردم
که میدونی
چه کاری با دلم کردی
که از قلبم نمیری تو
چه با غصه چه با سردی
{-35-}{-35-}{-35-}
حالا چند وقته میدونم
بدون تو نمی تونم
نه اینکه دست من باشه
به والله من نمیتونم
{-35-}{-35-}{-35-}
شاید فکر میکنی که من
چه اصراری به تو دارم
ولی امروز با این شعر
میگم پا پس نمیزارم
{-35-}{-35-}{-35-}
بازم میگم که من هستم
تا آخر، هر چه
یا مرگ آرزوم میشه
یا دنیای دلم آباد
{-35-} {-35-} {-35-} {-35-}
زمانی غصه میمیره
که قلبت یاد میگیره
به عشق یار میدبونه
که تنهایی چه دلگیره
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}{-37-}{-37-}
صفحات: 1 2