یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند
واژه ها برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند
و فکر می کنی
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟
- نگاهم می کنی
و چشم هایت چقدر خسته اند !
انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند –
نگاه می کنی به من
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشنایی ها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست به عصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست
واژه ها
دوباره برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد ...
آفرین بر تو آره متاسفانه #کتاب گرون شده
1393/12/4 - 12:59چه کار قشنگی....
1393/12/4 - 13:07میتونی کتابها رو بصورت pdf دانلود کنی مطالعه کنی
1393/12/4 - 13:30اونم خوبه ولی اینجوری عکس دار تو دفتر قشنگ تره
1393/12/4 - 13:36خود کفا شدیا
1393/12/4 - 17:20صوفیا جون من یه عالمه کتاب دارم در هر زمینه ای که بخوای خیلی وقته تو چند تا کارتن تو انباری داره خاک میخوره کاش میتونستم همشو برات بفرستم.اگه کسی بیاد رشت میدم برات بیاره
1393/12/16 - 11:53وااااایییی چقده خووووب کاش نزدیکت بودم خیلی دوست دارم مخصوصا الان که میرم مغازه تو بیکاری دلم میخواد کتاب بخونم باید برم بخرم حالا پول جمع کنم
1393/12/19 - 23:41 توسط Mobile