شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!
شاید هنوز هم در پشت چشم های له شده درعمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ، ولی چه خالی بی پایانی !
خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته است ، #ایمان است !
قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد !
حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین !
روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند !
حالا خودت می دانی انتخاب با توست
یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و
اگر سراب بود می شکنی !
یا تنها به مسیر می اندیشی ..
.به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !
درست این است
بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...
زیبایی حرکت ...تکاپو ...امید ...زندگی ...
نه رسیدن !
که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی !
یک جایی که دستت به دستانش برسد !
حالا دلتنگ چه هستی ؟
این که روزهاست او را ندیده ای ؟
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...
این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..
.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی
یادت می رود که عشق یعنی
همین ها !
تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی
باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .
خوب بوده ای..لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !
جای تعجب است که بر روی کیک بادام با کرم وانیلی نام نیش زنبور گذاشته شده است. می گویند وقتی در قرن ۱۵ میلادی حاکم شهر لینتس، در ساحل رود راین قصد حمله به شهر همسایه یعنی آندرناخ را داشته، سربازانش مورد حمله زنبورها قرار گرفته و گریخته اند. مردم شهر اندرناخ نیز به شادمانی این پیروزی کیکی پخته و نام نیش زنبور را بر آن نهاده اند.
اگر اهل تاریخ باشید حتما نام «کمبریج 5» را شنیدهاید؛ چرا که داستان جاسوسیپنج دانشجوی دانشگاه کمبریج بریتانیا برای اتحاد جماهیر شوروی حکایتی معروف است.
این گروه دانشجویی به واسطه گرایشهای کمونیستی جذب KGB شدند و در سالهای جنگ دوم جهانی و در تمامی سالهای دهه 50 سده گذشته برای روسها جاسوسی کردند.
کیم فیلبی، رهبر این حلقه بود که یکی از موفقترین جاسوسهای تاریخ لقب گرفته است. اعضای دیگر این گروه را دونالد مکلین، گای بورگس، آنتونی بلانت و جان کارنکراس در برمیگرفت.
مکلین، بورگس و فیلبی در دهه 1960 و زمانی که احساس کردند حلقه محاصره دستگاههای اطلاعاتی به دور آنان تنگتر شده و امکان دستگیر شدنشان وجود دارد از بریتانیا گریخته و به اتحاد جماهیر شوروی وقت فرار کردند.
بلانت و کارنکراس در بازجوییها به جاسوسی برای شوروی اقرار کردند، اما در دادگاه این اتهام را نپذیرفتند. کرانکراس در روند محاکمه ادعا کرد تحت شکنجه اقرار کرده عضو پنجم گروه است.
به هرحال دادگاه رسیدگیکننده این دو را مجرم شناخت و با توجه به قوانین بریتانیا که حداکثر مجازات جاسوسی برای کشوری دوست 14 سال زندان است به تحمل حبس محکوم شدند.