یافتن پست: #دیوانه

ساراملوس
ساراملوس
در دوستی ماست
از من می‌خواهی
جامه‌ی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاه زاده‌ی موناکو
عطرآگین سازم
و فرهنگ لغات بریتانیکا را
حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش دهم
به شرط این‌که
همانند مادر بزرگم بیندیشم!!...
از من می‌خواهی که دانشمندی چون
مادام کوری باشم
و رقاصه‌ای دیوانه در شب سال نو چون مادونا
به این شرط که
حجابم را هم چون عمه‌ام حفظ کنم
و زنی عارف باشم چون رابعه‌ی عدویه
اما فراموش کردی به من بگویی چگونه...؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/23 - 16:56 ·
1
ıllı YAŁĐA ıllı
IMG_20141224_090812.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
bamdad
bamdad
هیچ زنی را نباید کم دوست داشت

یک زن را یا باید دیوانه وار دوست داشت

یا اصلا دوست نداشت

کم دوست داشته شدن برای زنها مرگبار است

حسنا میرصنم

{-7-}
دیدگاه · 1393/10/12 - 21:25 ·
2
zahra
zahra
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
... ادامه
zahra
zahra
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:52 ·
محسن
محسن
کامنت:


خوندی cm بزار :'(
bamdad
bamdad
عشق پرواز بلندی‌ست مرا پر بدهید
به من اندیشه از مرز فراتر بدهید

من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید

یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید

آتش از سینه آن سرو جوان بردارید
شعله‌ اش را به درختان تناور بدهید

تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید

عشق اگر خواست، نصیحت به شما، گوش کنید
تن برازنده او نیست، به او سر بدهید

دفتر شعر جنون‌ بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانه دیگر بدهید

{-35-}
bamdad
2_12.jpg bamdad
به انسان بودنت شک کن

به انسان بودنت شک کن اگر مستضعفی دیدی

ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی

به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری

ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی

به انسان بودنت شک کن اگر قاری قرآنی

ولی در درک آیاتش دچار شک و تردیدی

به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی

ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی

به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجی

ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی

به انسان بودنت شک کن اگر مرگ مرا دیدی

ولی قدر سری سوزن ز جای خود نجنبیدی

{-15-}
ıllı YAŁĐA ıllı
265907525_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مدتی به خاطر ِ ِ پس از ترکِ ،

در بستری بود.. وقتی شد ،

حرف قشنگی زد.. اون گفت :

اونجا بسیاری بودند..

یکی میگفت : من هستم !

همه می کردند !

یکی می گفت : من ،

همه می کردند !

و من گفتم : من هستم..

همه ! و گفتند : هیچکس مارادونا ! ..

من کشیدم ، که چی به ِ خودم آوردم ...!
... ادامه
2 دیدگاه · 1393/09/15 - 10:15 در ورزش ·
9
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
فریدون مشیری: عاشقم..... اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ، بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی...... گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم جای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/5 - 20:26 توسط Mobile ·
3
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
فریدون مشیری: عاشقم..... اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ، بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی...... گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم جای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/3 - 23:20 در Girls and Boys توسط Mobile ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
با من آن جور که بـا دیگران حرف میزنی .. حرف نزن ..

من با همه فرق دارم ...

آنها برای خودشان دیوانه اند .. من دیوانه ي تو اَم ...
دیدگاه · 1393/09/1 - 17:34 ·
9
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
گر کسی با تمام مشکلات و دیوانه بازی هایت ترا بیشتر از خودش دوست داشت
اگر با چرخش مردمکان چشمت
یا طرز صدایت از هزاران کیلومتر راه دور
متوجه شد که هوای دلت ابری است یا آفتابی
اگر از اشتباهات خودت برایش حرف زدی
و او با آرامش به تو گفت فدای سرت آدمیزاد است دیگر گاهی اشتباه میکند
اگر اشتباهات تو را با شتاب پنهان چشم خودش پاک کرد
و ورقت زد که مبادا از نمره بیستش کم شوی
اگر لج بازی ها و قهرهای بی دلیلت را مصلحت عشقش دانست
اگر بدون جبران محبتهایش به تو محبت کرد و عشق ورزید
اگر با دست بسته اش پُر غرور از یک دانه گندمش به تو گندمزار بخشید
اگر با بغض تو پنهان گریست و با تبسمت بلند خندید
اگر هزار بهانه بدستش دادی که با تو حداقل به ظاهر قهر کند و قهر نکرد
اگر خشم تو را از تو تفریق و خوبی ترا جمع و عشق ترا ضربدر هزار کرد
اگر با حوصله ترا نوشت و تو او را بی حوصله خواندی
و با تمام این اگرها
اگر هر روز دل نگران بخاطر خوبی هایش از تو عُذر خواهی کرد
او احمق نیست
او یک انسان ساده است که خدا برای امتحان لیاقتت برای تو فرستاده است!
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/6 - 14:51 ·
4
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﺣﺴﻮدی ام ﻣﯽ ﺷﻮد ﺑﻪ ﺗﻮ♥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﻦ داری ﮐﻪ اﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﭘﺎیِ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ رﻧﺠﺪ اﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد اﻣﺎ ﺑﺎز ﻣﯽ اﯾﺴﺘﺪ ﺑﻪ راﻩِ ﺗﻮ ﺣﺴﻮدی ام ﻣﯽ ﺷﻮد ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﻣﻦ را ﻧﺸﺎن ﺑﺪﻫﺪ و ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ؟ او ﻣﺮا ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮاﻏﺶ ﺑﺮوﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺣﺮفِ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ دارد ﺣﺴﻮدی ام ﻣﯽ ﺷﻮد ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫﺮروز ﺑﺮاﯾﺖ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﮐﻨﺎر ﻣﯽ ﮔﺬارم ﺗﺎ ﯾﺎدم ﻧﺮود ﭼﻨﺪ روز اﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﻮاﻧﻪ ی ﺗﻮ ﺷﺪﻩ ام ﺣﺴﻮد ﺷﺪﻩ ام ﺑﻪ زﻣﯿﻦ و زﻣﺎن ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺪا ﮐﻪ ﺗﻮ را ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻫﺮروز و ﻫﺮﺷﺐ ﺣﺴﻮدی ام ﻣﯽ ﺷﻮد ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ دﻟﻢ ﻧﻤﯽ آﯾﺪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ زﺑﺎن ﺑﯽ آورم ﺣﺘﯽ از رویِ دﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺖ را ﮐﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺖ را ♥ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ{-35-}
دیدگاه · 1393/07/13 - 15:39 ·
3
ıllı YAŁĐA ıllı
1410688068830660.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
^_^
Mohammad
2c7e1e563dfa6692d4ce10d227908be0-425 Mohammad
مامان خوب هستی؟
رو براهی ؟
جات خوبه؟
مامان بهت گفتم من کشتی رو باختم؟
من همه چی رو باختم مامان ...
قبلا بودی ، یه دستی سر من میکشیدی ...
یه مهربانی با من میکردی الان که ...
مامان جان یه دعا کن یه فرجی بشه ، شبه عیدی من و زن و بچه من ، من شرمنده نشن مادر جان ...
مادر اگر زحمتی نبود یه شب یه تک پا هم بیا به خواب بابا یه صحبتی باهاش بکنین عشق تو دیوانه کرده ...
مادر جان من پیش پیش عید تو هم تبریک میگم ، من معذرت میخوام من دیر به دیر میام مادر جان ...

-
negaaaar
negaaaar
کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم…
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم…
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد…
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد….
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد….
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم ….
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/13 - 16:58 ·
5
رضا
رضا
مورد داشتیم پیدا کرده بود هر چی ازش سوال میکردن به چی اعتیاد داری می گفت اینقدر تکرار کرد فکر کردن دیوانه هست بردنش آسایش روانی بستری کردنش {-7-}
خب اطلاع نداشتن نمیدونم هم اعتیاد آورده .
raha
raha
دیگه نگران نباش .... نگران دیدن های هرروزه ی من ... نگران خبر دار شدن همسر آینده ات از گذشته عاشقانه ات با من ... نگران وجود من .... نگران نفرین های من .... نگران عشق دیوانه وار من ... من دارم میرم .... برای همیشه ... برای همیشه از زندگی تو .... برای همیشه از جلوی چشای تو .... خدا رو شکر که خدام همه چی و برات می سازه .... من برای همیشه میرم و تو برو پی خوشبختیت با دختری که شاید یه سر سوزن از عشقی و که من بهت داشتم بتونه بهت بده .... برو ...
... ادامه
رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
mehrab
mehrab
همسر پادشاه در شهر قدم می زد / به مردی دیوانه رسید که بر زمین نشسته و با تعدادی کودک بازی می کند/
از دیوانه پرسید : چه می کنی!! دیوانه باانگشت بر خاک طرحی کشید و گفت : خانه می سازیم !!
ملکه : این خانه را خریدارم ! چند می فروشی !!! دیوانه نیز مبلغی گفت و ملکه پول را به او داد و رفت ... /
شب هنگام پادشاه درخواب دید همسرش در قصری بهشتی است اما او را راه نمی دهند /
صبح / پادشاه خوابش را برای ملکه تعریف کرد / ملکه نیز داستان دیوانه ی دیروز را برای پادشاه تعریف کرد/
پادشاه بسرعت نزد دیوانه رفت و گفت : هم اکنون خانه ای بر خاک ترسیم کن تا از تو بخریم /
دیوانه انجام داد /
پادشاه : خانه را چند می فروشی !؟/
دیوانه : به قیمت تاج وتختت !! / پادشاه : پس چرا به همسرم ارزان تر فروختی!! /
دیوانه : همسرت نمیدانست چگونه خانه ای را می خرد اما تو اکنون میدانی ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/3 - 17:16 ·
4
soheil
soheil
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت
دیدگاه · 1393/05/2 - 21:29 ·
4
iman
iman
آن کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟؟!!



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



.



خوب ما پسراییم دیگه !!!!!!!



فکر کردن داره ؟؟؟ :|



واقعا ازت توقع نداشتم ندونی
دیدگاه · 1393/05/1 - 16:29 ·
5
رضا
رضا
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/1 - 02:38 ·
9
soheil
soheil
عشق محکومی است که محاکمه نمی شود
دیوانه ایست که معالجه نمی شود
بیگانه ایست که شناخته نمی شود
سکوتی است که شکسته نمی شود
وفریادی ایست که ارام نمی شود
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/31 - 14:21 ·
6
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ