الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
رضا
رضا
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد/هر پاکروی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن و این است عجب/کاو مرد ندید از چه آبستن شد




رباعی شماره ۱۳
ıllı YAŁĐA ıllı
04.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
02.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Mostafa
Mostafa


مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
... ادامه
رضا
رضا
اول به وفا می وصالم در داد/چون مست شدم جام جفا را سر داد

پر آب دو دیده و پر از آتش دل/خاک ره او شدم به بادم برداد



رباعی شماره ۱۱
...
...
””بی بهانه””
به تکرار
شبانه های
نیما..
به تنهایی
چینی گون
سهراب..
به دل که میرود
از
دست حافظ..
همانند
دل
فرهاد
بیتاب..
به فصل
سرد
احساس
فروغ و
به کوچه های
بی یار
فریدون..
ترامن
میسرایم
واژه٫واژه
تویی که
شعرم ازتو
گشته افسون..
به تکرارغم
نیماوحافظ٫
ترامن میسرایم
با
غم دل..
دلی که میرود
بی تو
زدستم٫
توصاحبدل
نه ای
من راچه حاصل؟
ترا
من چشم درراهم
هرشبانگاه
بسان انتظارتلخ نیما..
که شایدچینی
تنهاییم را
شبی
توبشکنی
ای یارزیبا!
که رنگ
دیگری گیرد
شب من٫
زویایت شود
افسون
تب من..
ترا
من
میسرایم
کوچه کوچه
به زیرنور
مهتاب شبانه..
ترا
من
میسرایم
عاشقانه..
همه تن میشوم
چشم انتظارت
بدنبالت
به هرکویی
روانه..
نمیدانم
چرا
من میسرایم
ترا
درسطرسطر
شعرم
امشب٫
فقط
میدانم
اینرا
که دل من
تورامیخواهد
امشب
””بی بهانه””
شعراز:نیماراد
تقدیم به عشاقی که معشوقشون رودوست دارند...
وبی بهونه به اوناعشق میورزند..{-41-}
...
...
„„افسون نگاه„„
چه میخواهی زدنیایم؟
همانی که
سیاه توست...
چه میخواهی
زشبهایم؟
همانی که تباه توست
بگوبامن
گناهم چیست؟
نگو که عشق
گناه توست
گناه من
نظرکردن
به افسون نگاه توست...
شعراز:نیماراد{-35-}
...
...
””گل وخار””
توگل بودی ومن خارتوبودم
همیشه یاروغمخوارتوبودم
چراای گل شدی بیگانه بامن
منی که عمری دلدارتوبودم
توبودی یارودلدارغریبان
ولی من مونس ویارتوبودم
گذرکردی به آسانی زعشقم
نگفتی:عاشق زارتوبودم
توبودی برسرم تاج سرعشق
دریغ!ازآنکه سربارتوبودم
شعراز:نیماراد{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
...
...
””بردی ازیادمرا٫درشبی بارانی””
من تراباریدم
درشبی بارانی
درنگاهت دیدم
یک شب طوفانی.
ازلبانت چیدم
بوسه ای آتش گون
من ترابخشیدم
دانم این میدانی.
من دمی ترسیدم
ازنگاه سردت
حال توپرسیدم:
گفتی: چه پرسانی؟
من بتو خندیدم
خنده ای مستانه
شبهه وتردیدم
یک سکوت آنی.
گفتمت:چون بیدم
یک درخت مجنون
کردی بازتهدیدم
گفتی:عشق فانی!
گفتم:ای امیدم
مبرعشقم ازیاد
بردی ازیادمرا
درشبی بارانی...
شعراز:نیماراد
تقدیم به اهالی شهرباران
کاش منم میتونستم
پاییزشمال رومثل شمالمس کنم
باپوست واستخوانم
ودرکناردریای زیبای شمال
تاآخرین لحظه عمرم شعربسرایم
تابمیرم
وتن اشقم رابه دریاسپرده
ودرآغوش دریا
آرام بگیرم
ولی هیهات!
که این تهران مرافرسود
شهرعشاق بی عشق
وشاعران بی واژه...
هیهات!
وصددریغ و
افسوس...{-38-}
...
...
„„جای تودردل تنگم خالیست„„
مینوازدباران
سازتنهایی من راآرام
میزندنبض درخت
می طپد قلب زمین.
دررگ سبزطبیعت
خون گرمی جاریست...
درعلفزار
گویی
دختری سبزه قبا
میرقصد
به اشارت نسیم
ردبرقی غران
می دردابرهارا
می پردخواب زمین...
وه!
چه زیباست
سبزه زاران دربهار...
بردرختان
نغمه زیبای سار..
وه!
چه زیباست
رقص موزون علف
دست دردست نسیم...
دربهاری
اینچنین
روح افزا٫
پشت این پنجره های بسته
بتومی اندیشم
بتو
ای
سبزترین رویای زیبای بهار!
بتومی اندیشم
وبه اینکه
بی تو
چقدرتنهایم
وچسان خم گشته
قامت شبهایم...
مینوازدباران
سازتنهایی من راآرام
میزندنبض درخت
می تپدقلب زمین
دررگ سبزطبیعت
خون گرمی جاریست
ای حضورت
سبزترازاین نوبهار
„جای تودردل تنگم خالیست„
شعراز:نیماراد
تقدیم به بانمک ترین دخترلاهیجان..
... ادامه
...
...
گریه کردم
خندیدی!
خندیدم
گریه کردی!
گریه من
بهانه ای بود
برای خنده تو
خنده تو
بهانه ای
برای گریه من
باردیگر
بی اختیار
ازته دل
خندیدم
بازهم خندیدم
آنقدرخندیدم
تاکه اشک
ازچشم من
جاری گشت
خنده ام بهانه ای شدبرای
گریستنم
گریه ای ای که
اشک شوق
گریه من بود
وآندم
من ماندم و
اشک شوق
وتویی که
بی بهانه
میگریستی
بامن ....
شعراز:نیماراد{-29-}{-33-}{-38-}{-31-}
...
...
عمریست که شوریده سرعشق بتانم
یکدم حذرازعشق بتان من نتوانم
اندرره تقدیربه سرمنزل عشاق
رسواوخرابات سرکوی مغانم{-35-}
شعراز:نیماراد
...
...
خواهم امشب چشم مستت ساقی این دل شود
تادل دیوانه زین مستی کمی عاقل شود
ساغردست دلم باشدکمان ابروی تو
گاه مستی نازنیناعشق نیزحاصل شود
شعراز:نیماراد{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
...
...
(شمع وگل وپروانه)
پروانه ای باگل نشست
هیهات!دل شمعی شکست
پروانه یارگل نشد
ازهجراوشمع آب شد
پژمردگل ازهجران یار
پروانه رفت ازآن دیار
رفت سوی گلزاردگر
دنبال یک یاردگر
بنشست هردم باگلی
گشت بهرگلهاسوگلی
میکردهردم یارعوض
ازکارخودمیکردحض
گلهازعشقش بی امان
پژمرده گشتندتوأمان
پروانه بی قیدوبند
دل ازهمه گلهابکند
رفت سوی سقاخانه ای
گفت:این منم پروانه ای
گلهاتمنایم کنند
مابین خودجایم کنند
آنهابرانم من زخویش
دلهای آنها گشته ریش
ازعشق من دیوانه اند
بادیگران بیگانه اند
پروانه آنقدرخودستود
تاکه دل شمعی ربود
گفت:شمع بااومه لقا
خوش آمدی درجمع ما
باشدبیایی دربرم
شانه کنی تکیه سرم
پروانه گفت:شمع وجود
آیم ببالین توزود
آنی ببالینش برفت
یکروزبنشست تابه هفت
برشانه اوسرنهاد
دل به دل شمعی بداد
برچشمهایش چشم بدوخت
بیچاره بال وپربسوخت
پروانه درآغوش شمع
خاموش گشت دربین جمع
شمع قطره قطره آب شد
اوتاابددرخواب شد
پروانه مردازهجرشمع
ازغصه وازفکرشمع
گلهای عالم کوبه کو
پرپرشدندبرقبراو
پروانه درگلزارعشق
گشت تاابددلدارعشق
شمعهابرایش سوختند
گلهابه پایش ریختند
این قصه چون افسانه شد
شمع وگل وپروانه شد
شعراز:نیماراد
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
...
...
رفتی ونگفتی که اندردل مایی
کفش توبجامانده وتوسیندرلایی
درقصردل ماچراپای نهادی؟
حالاکه شدیم عاشق توگوکه کجایی؟
چندیست که ازهجرتوبیماربگشتیم
تجویزبکن بهردل ماتودوایی
گویند:طبیب دل عشاق توباشی
عاشق شده ام بهردلم باش شفایی
رفتی به جفاازبرماای مه هستی
پنداشته بودیم که خداوندوفایی
کفش توبه هرکوی وبه هرخانه ببردیم
هرگزنشداین کفش تواندازه به پایی
چندی بگذشت درغم هجران توجانا
هیهات!نبودازتونشانی چوبه جایی
تااینکه بدادندبه مامژده رفیقان
آمدبه سرایام غم وهجروجدایی
آمدزره ایام وصال وثمن وگل
باآمدنت گشت دل ماچوهوایی
گفتیم:شویم مطمئن ازآمدنت یار
باشدکه توآن یاروانیس دل مایی
تاچشم به مه روی جمال توبیفتاد
گفتیم: بخودآری!توآن سیندرلایی
شعراز:نیماراد{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
...
...
مست ازمی عشقیم ودگرباده ننوشیم
درمستی زهرباده بی عشق نکوشیم
بی عشق گرعالم به جهانی بفروشند
ماعشق خودهرگزبه دوعالم نفروشیم
شعراز:نیماراد{-29-}
...
...
ماباده ننوشیده به عالم همه مستیم
عمریست دراین دیرفناباده پرستیم
گرنیست شودهستی وعالم به سرآید
ماباده پرستان به جهانی دگرهستیم
شعراز:نیماراد{-35-}
...
...
آنان که شدندمست زنوشین می هستی
بی باده به عالم همه دم مست الستند
آنان که زنندطعنه به مستان میالود
خودهیچ ندانندکه دمادم همه مستند
شعراز:{-35-}نیماراد
...
...
آنکه این کون ومکان وجمله این هست آفرید
آدمی رانیزگویند:درشبی مست آفرید
ازتن خاک حقیرآدم بیاورداووجود
صددریغا!آدمی راازگل پست آفرید
شعراز:نیماراد{-35-}
...
...
دوش ازته دل ناله مادربشنیدم
شکوایه وواگویه دادارامیدم
برمهرنهاده سروتسبیح به دستش
گویی که ملک برسرسجاده بدیدم
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
دریغا!آنکه براین دل خدایی میکند
برسرکوی دلم میل جدایی میکند
رعیت دل راچه شد آخرکه ارباب وفا
بی حضوررعیت دل کدخدایی میکند
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
ازهجرتوپروانه چنان شمع بسوزم
دیده به ره عشق توای یاربدوزم
عمری چوقلندربه سرکوی توجانا
دیوانه وفرزانه دیروزوهنوزم
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
رفتی وبگفتی که دگریارنخواهم هرگز
همدم ومونس ودلدارنخواهم هرگز
گفتم:آخرزبرم بهرچه رفتی ای گل؟
گفتی چون توبه برم خارنخواهم هرگز
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
درنگاهت دیده تامن دوختم
توشه عشق بهردل اندوختم
بردل آتش زدنگاهت نازنین
عمری ازحرم نگاهت سوختم
شعراز:{-6-}نیماراد
...
...
مائیم که جزیاربه عالم نپرستیم
مائیم که ساغر٫می وپیمانه بدستیم
مامست نگردیم زهرباده نوشا
مابنده پیمانه ای ازجام الستیم
شعراز:نیماراد{-35-}{-35-}
صفحات: 4 5 6 7 8