الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
رضا
رضا
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست/بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب/سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین/نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر/ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر/که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد/که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد/که این عجوز عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل/بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ/قبول خاطر و لطف سخن خدادادست




غزل شماره ۳۷
bamdad
bamdad
گرفته مه همه ی جاده را

ـ مشخص نیست

که صاف می شود آیا هوا ؟

ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت

از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم

نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت

شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی

و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی

صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد

غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:

نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

...

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست

هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

{-37-}
ıllı YAŁĐA ıllı
images.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
( )

( )

از :

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مومنان وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده اید پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست از بصر پر وحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
... ادامه
رضا
رضا
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت/به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود/زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک که نرگس به خودفروشی کرد/فریب تو صد فتنه در جهان انداخت

خورده و خوی کرده می‌روی به چمن/که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم/چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد/صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم/سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش/هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم/نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود/که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان/مرا به بندگی خواجه جهان انداخت




غزل شماره ۱۶
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

دگر خواهد
که از دلم کاهد
نه انیکه هی بیافزاید
و من را او
{-35-}{-35-}
دلم دیگر نیست
به راست میگویم
تو کن خسته
خودش ،میدونم
{-35-}{-35-}
باعث شد
به یادش سرکردم
اگر او این چنین باشد
به من که بر گردم
{-35-}{-35-}
به دیگران من را
میکند هر دم
اگر مردی کرد
به من چه؟ چون که من مَردَم؟؟!
{-35-}{-35-}
مگر از من چه دیدی تو
که اینگونه ؟
به غیر از من
که آگاهی و میدانی
{-35-}{-35-}
اگر من آنچنان بودم
با نمیخواندم
در این بحبوحه ی
به پای تو نمیماندم
{-35-}{-35-}
چه با من کرده ای انگار؟؟!
خودت هم خوب بیاندیش
به غیر از و
و شکهای از
{-35-}{-35-}
ولی من بودم
همینگونه که تو هستی
همینجوری برای من
تو بودی کل این
{-35-}{-35-}
به پایان امد این دفتر
من اینجا بستم
نه من نه
فقط شدم ، ام...
شاعر:{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}
@ElHaM14 عضو گروه شد. 1392/11/13 - 13:28
صوفياجون
صوفياجون
چیزی نیست؛ که لب طاغچه‌ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی؛بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه‌ی شب‌پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطار است که در خواب پلی می‌پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما.

خبر رفتن موشک به فضا؛



لمس تنهایی «ماه»؛

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.







زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ده‌شاهی در جوی خیابان است

زندگی «مجذور» آینه است

زندگی گل به «توان» ابدیت؛

زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما؛

زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس‌هاست.



زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ؛

پرشی دارد اندازه عشق..

#سپهری{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}
صوفياجون
صوفياجون
بود
ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود

زندگي يعني چه؟

مادرم سيني چايي در دست

گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من

خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجا

لب پاشويه نشست

پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد

شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين

با خودم مي‌گفتم:

زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست

زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست

رود دنيا جاريست

زندگي، آبتني كردن در اين رود است

وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم

دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي‌گردد؟

هيچ!!!

زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطره‌ها مي‌ماند

شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري

شعله‌ي گرمي اميد تورا خواهد كشت

زندگي درك همين اكنون است

زندگي شوق رسيدن به همان

فردايي است، كه نخواهد آمد

تو نه در ديروزي، و نه در فردايي

ظرف امروز، پر از بودن توست

شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي

آخرين فرصت همراهي با، اميد است

زندگي ياد غريبي است، كه در سينه‌ي خاك

به جا مي‌ماند

زندگي، سبزترين آيه، در انديشه‌ي برگ

زندگي، خاطر يك قطره، در آرامش رود

زندگي، حس شكوفايي يك مزرعه، در باور بذر

زندگي، باور درياست در انديشه‌ي ماهي، در تنگ

زندگي ترجمه‌ي روشن خاك است، در آيينه‌‌‌ي عشق

زندگي، فهم نفهميدن‌هاست

زندگي، پنجره‌اي باز به دنياي وجود

تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازي اين پنچره را دريابيم

در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پرمهر نسيم

پرده از ساحت دل برگيريم

روبه اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم

زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است

وزن خوشبختي من، وزن رضايتمنديست

زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند

چاي مادر، كه مرا گرم نمود

نان خواهر كه به ماهي‌ها داد

زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم

زندگي زمزمه‌ي پاك حياتست، ميان دو سكوت

زندگي، خاطره‌ي آمدن و رفتن ماست

لحظه‌ي آمدن و رفتن ما تنهاييست

من دلم مي‌خواهد

قدر اين خاطره را دريابيم


{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}
صوفياجون
صوفياجون
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
{-35-}{-35-}{-35-}
رضا
1604876_363671953773430_1208190920_n.png رضا
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

میرسد
و من اینجا تنها به تو می اندیشم
و خدایی که جدا کرده دو از هم
میرسد
به تو می اندیشم
که هنوزم که هنوزاست به هستی؟
و به خود میگویم:
چه خیال خامی
یادم از یادش رفت
و به یادش هستم
میرسد
من همین جا هستم
من همین جا ماندم
یاد دیروز هستم
یادم امد روزی به تو گفتم
هرچه قدر خواهی باش
من به پایت هستم
تو فقط باش
تو به یادم هستی؟
تو هنوزم که هنوز است به پایم هستی؟
میرسد
و من اما اینجا می توانم تنها، جمله ای را گویم:
هر کجا هستی باش
یادت اما اینجاست
این کنار
من سخن ها دارم که بگویم ، آری
میرسد
و سخن میگویم
که

{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر:{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}
bamdad
bamdad
نه پیامم نه کلامم



نه سلامم نه علیکم

نه سپیدم نه سیاهم...


نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم

نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و

بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی....

...مولانا...
... ادامه
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
..
اگه حرفی میزنم بدت نیاد
آخه من خسته شدم از زندگی
میدونی تنهای تنهام به خدا
واسه من عادی شده این خستگی
{-35-}{-35-}{-35-}
بعدِ رفتن تو آسمون من
دیگه هیچ ستاره ای به خود ندید
حتی شبها واسه من عوض شده
خوابم از چشمای من دیگه پرید
{-35-}{-35-}{-35-}
بعدِ رفتن تو من مسافرم
از میون کوچه های زندگیم
یاد تو همسفر دل منه
چیزی که کم میکنه از خستگیم
{-35-}{-35-}{-35-}
اگه حرفی میزنم بدت نیاد
آخه بعضی وقتها پُر میشه دلم
همینم بهم فشار میاره که
شعر خستگی هامو واست بگم
{-35-}{-35-}{-35-}
اما رفای منو جدی نگیر
وقتی میشینه توی این دلم
وقتی که حس میکنم تنها شدم
هرچی داغ زندگیمه من میگم
{-35-}{-35-}{-35-}
که کل بدونن
تورو من خیلی زیاد
اینو از ته دلم دارم میگم
اگه حرفی میزنم بدنت نیاد ...
شاعر: {-41-}{-41-} بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}{-37-}
رضا
رضا
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست/آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار/خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم/زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز/بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار/در گردشند بر حسب اختیار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند/ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح/زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز/تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک/منت خدای را که نیم شرمسار دوست





غزل شماره ۶۰
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

اگه مستم اگه بیمار
اگه خوابم اگه بیدار
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه قلبم پر درده
پر غصه واسه دیدار
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه چشمای سیاهت
منو باز دیوونه کرده
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه اون نگاه سادت
خونمو ویرونه کرده
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
اگه خواب مثل یه قصه ست
قصه ای تا مرز فردا
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
من میخوام تو خواب بمونم
توی تردید یا که رویا
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
همه جا تورو ببینم
همه جا نگات کنم من
_ _ _ _ __ _ _ _{-35-}
تا که باز از روی عادت
قلبمو فدات کنم من
_ __ _ _ _ _ _{-35-}
تکیه گاه من تو هستی
زیر رگبار ندامت
_ _ _ _ _ {-35-}
جون پناه من تو هستی
که برم راهو سلامت
_ _ _ _ _ _ _ _{-35-}
تو برام ترانه سازی
مثل آب توی چشمه
_ _ _ _ _ __ _{-35-}
مثل یک جام پر از می
واسه ی لبای تشنه
_ _ _ _ _ _ _{-35-}
تو بدون که این من
شده مقهور نگاهت
_ _ _ _ _ _{-35-}
من هنوز به فکرت هستم
فکر چشمای سیاهت
_ _ _ _ __ __ _ {-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

تیک تاک تیک تاک
میگذره بالتهاب
تیک تاک تیک تاک
ساعت شماته بخواب
{-35-}
{-35-}
{-35-}
داریم به آخر میرسیم
آخر هر چی قصه بود
قصه ی ما به سر رسید
قصه که نه یه غصه بود
{-35-}{-35-}{-35-}
چه این وری چه اون وری
تموم، این آخرشه
تموم میشه ،قول شرف
هرچی میخواد بزار بشه
{-35-}{-35-}{-35-}
میخوام دوباره بشم
، من گذشته ها
بزار با شادی طی کنیم
زندگی رو تا انتها
{-35-}{-35-}{-35-}
اگر که باشی من خوشم
باهم میریم این جاده رو
باهم تمومش میکنیم
غمهای خیلی ساده رو
{-35-}{-35-}{-35-}
رو میکنیم
باهم ، نه من تنها فقط
غمهامونو دور میریزیم
عشق رو میزاریم این وسط
{-35-}{-35-}{-35-}
اگه بخوای باهم باشیم
دنیا رو باهم میسازیم
تو جنگمون با مشکلات
نمی شکنیم، نمی بازیم
{-35-}{-35-}{-35-}
اگر ولی تو هم نخوای
تا آخرش باید برم
این دیگه آخر منه
تمومه،من
{-35-}{-35-}{-35-}
باید برم تا آخرش
راه به من رسیدنو
باید بخوام ، میتونم
کنم ندیدنو
{-35-}{-35-}{-35-}
چه این وری چه اون وری
تمومه، این آخرشه
تموم میشه، قول شرف
هر چی میخواد بزار بشه
{-35-}{-35-}{-35-}
تیک تاک تیک تاک
میگذره با التهاب
تیک تاک تیک تاک
ساعت شماته بخواب...
{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
...
نمیدانم چه بنویسم
نمیدانی چه دشوار است
نمیدانی که در خلوت
غم و اندوه بسیار است
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که بعد از تو
دلم تنهای تنها شد
نمیدانم که این قصه
کجا آغاز و پیدا شد ؟!
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم که تنهایی
چرا غمخوار من گشته ؟
غم تنها شدن حالا
نمیدانی که برگشته
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که شبها من
به کارم سخت مشغولم
سحرگاهان که بیدارم
به فکر تو مجبورم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم چه بنویسم
که کم گردد ز غم هایم
که بغضم نشکند وقتی
خیالم هست تنهایم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانی که میدانم
تو دلخور از منی اما
دو خط شعری که من گفتم
چه دامنگیر شد بر ما !!
{-35-}{-35-}{-35-}
من آن را گفته بودم که
دلم آسوده تر گردد
که شاید بعد از آن نامه
نگارم باز برگردد
{-35-}{-35-}{-35-}
من حالا حس دلتنگی
شده یار و هم آغوشم
به اجبارم شده من بعد
لباس مشکی می پوشم
{-35-}{-35-}{-35-}
برای آخرین جمله
بگویم از ته قلبم
که هر شب در وجود خود
به دنبال تو می گردم
{-35-}{-35-}{-35-}
نمیدانم چه بنویسم
به غیر از "دوستت دارم"
نمیدانی که اما من
یه دنیا دوستت دارم
{-35-}{-35-}{-35-}
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

سلام میکنم ترا
همیشه من تویی
سلام میکنم به تو
تو ی منی
{-35-}{-35-}{-35-}
سلام من به تو
تو بهترین ترانه ام
تویی که در کنارمی
تویی فقط بهانه ام
{-35-}{-35-}{-35-}
تو بهترین من
به گفته خودم
هزار و یک غریبه رو
به تار موهات نمیدم
{-35-}{-35-}{-35-}
مثل هدیه ای
یه حس تازه و نویی
مثل همون کتاب خوب
آره تو هم همون تویی
{-35-}{-35-}{-35-}
دلم میخواد که تو نری
بمونی در کنار من
منم همش بهت بگم

{-35-}{-35-}{-35-}
رویای خوب من نرو
دلتنگتم هر شب و روز
بمون کنار قلب من
دلم که تنگته هنوز
{-35-}{-35-}{-35-}
گرفتم استرس شدید
تو لحظه های واپسین
چیز زیادی نمی خوام
بمون کنار من همین...
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-37-}{-37-}
@bamy عضو گروه شد. 1392/10/20 - 23:15
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

ساکت شدم من این چنین
توی دلم صد خاطره است
اگه بخوای خودت بری
اصرار من بی فایده است
{-35-}{-35-}{-35-}
بد بودم اما عاشقم
شاید دوباره دیدمت
شاید گذشتم از خودم
برای آروم بودنت
{-35-}{-35-}{-35-}
می بخشمت آرامشی
با درک کل غصه هات
گر تو بخواهی میروم
تا کم شود این مشکلات
{-35-}{-35-}{-35-}
این بستگی داره به تو
با من بمونی یا بری
خسته شدم از انتظار
ساکت شدم تا تو بگی
{-35-}{-35-}{-35-}
تنها یه خواهش دارمت
قلب مرا هم پس بده
بگذار غصه از دلم
بعد از یه آتش بس بره
{-35-}{-35-}{-35-}
خدا نسیبت نکنه
سخت بیانش بکنم
به جون هر چی آدمه
میخوام تمومش بکنم
{-35-}{-35-}{-35-}
من شعر گفتن واردم
اما چه سود از فاصله؟!
گفتار من بر قلب تو
اصلا" ندارد فایده
{-35-}{-35-}{-35-}
این آخرین شعر منه
از انتظار تب زده
از غصه ی تنها شدن
از روزهای شب زده
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-} {-37-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون
....
چقدر گفتم بمان با من
بمان من بی تو میمیرم
چقدر گفتم بدون تو
یه دنیا غصه میگیرم
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر گفتم نرو عشقم
نرو من بی تو مجنونم
من حتی یک نفس بی تو
نمیتونم نمیمونم
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر گفتم عزیزی تو
تو امروزی تو فردایی
چقدر گفتم تو این زندون
برای من یه دنیایی
{-35-}{-35-}{-35-}
ولی رفتی و حالا من
شدم تنها و بی یاور
من اکنون در وجود خود
ندارم عشق را باور
{-35-}{-35-}{-35-}
چقدر باید تحمل کرد
چقدر باید مدارا کرد
چقدر باید درون خود
محبتها را حاشا کرد
{-35-}{-35-}{-35-}
خدایا دل بریدم من
خدایا من نمیمونم
خدایا بسه دلتنگی
نمیتونم نمیتونم
{-35-}{-35-}{-35-}
یه خواهش دارمت یارب
نکن دیگر تو دلبستم
که از بی معرفتهایت
دگر من خسته ی خستم
شاعر: {-35-}{-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-} {-37-}{-37-}
صوفياجون
1384277658775430.png.jpg صوفياجون

زمانی غصه میمیره
که قلبت یاد میگیره
به عشق یار مدیونه
که تنهایی چه دلگیره
که تنها بودن و ماندن
که هر شب شعر غم خواندن
به تاوان همان هایی است
که غم را از دلت راندن
{-35-}{-35-}{-35-}
همون روزی که برگشتی
غمامو تو دلم کشتی
ولی باور نمی کردم
که حالا باز برگشتی
{-35-}{-35-}{-35-}
همون لحظه، همون موقع
تو قلبم کوه غم جا داشت
ولی بازم که برگشتی
منو به عشق تو واداشت
{-35-}{-35-}{-35-}
همون عشقی که جاری بود
توی رگهای فکر من
تو اون بحبوحه ی دنیا
تمام فکر و ذکر من
{-35-}{-35-}{-35-}
بازم چرخید و چزخیدش
هم اون سکه هم این بازی
نمیدونی چه ها کردم
که شاید تو بشی راضی
{-35-}{-35-}{-35-}
چه شبها با خیال تو
نخوابیدم ،سحر کردم
یا در هنگام خوابیدن
به یاد تو سفر کردم
که میدونی
چه کاری با دلم کردی
که از قلبم نمیری تو
چه با غصه چه با سردی
{-35-}{-35-}{-35-}
حالا چند وقته میدونم
بدون تو نمی تونم
نه اینکه دست من باشه
به والله من نمیتونم
{-35-}{-35-}{-35-}
شاید فکر میکنی که من
چه اصراری به تو دارم
ولی امروز با این شعر
میگم پا پس نمیزارم
{-35-}{-35-}{-35-}
بازم میگم که من هستم
تا آخر، هر چه
یا مرگ آرزوم میشه
یا دنیای دلم آباد
{-35-} {-35-} {-35-} {-35-}
زمانی غصه میمیره
که قلبت یاد میگیره
به عشق یار میدبونه
که تنهایی چه دلگیره
شاعر: {-35-}{-35-}بامداد{-35-}{-35-}
{-35-}{-35-}{-35-}{-37-}{-37-}
رضا
رضا
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت/جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع/دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است/چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد/خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست/همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم/خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی/که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت





غزل شماره ۱۷
رضا
رضا
معاشران گره از زلف یار باز کنید/شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند/و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند/که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد/گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است/چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است/که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ/حوالتش به لب یار دلنواز کنید





غزل شماره ۲۴۴
@reyhane عضو گروه شد. 1392/10/8 - 15:16
صفحات: 2 3 4 5 6