الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
مائده
مائده
... ادامه
bamdad
bamdad
به باغ همسفران



صدا کن مرا



صدای تو خوب است



صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است



که در انتهای صمیمیت حزن می روید...



"سهراب سپهری"
... ادامه
bamdad
bamdad
دلم خوش نیست

غمگینم

کسی شاید نمیفهمد

کسی شاید نمیداند

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی

عجب احساس زیبایی

تو هم شاید نمیدانی...

{-61-}
bamdad
bamdad
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان

امشب نظر به روی تو از خواب خوش تر است...
bamdad
bamdad
عاشق شده ام برتو،

تدبیر چه فرمایی؟

از راه صلاح آیم،

یا از در رسوایی؟
bamdad
bamdad
عاشقم ،
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم ،
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم...

{-35-}
رضا
رضا
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر/گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

رضا
رضا
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان/نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین/گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند/کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر/که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم/اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار/ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست




غزل شماره ۲۶
صوفياجون
صوفياجون
رضا
رضا
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را/که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم/مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت/ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی/تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی/به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی/دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز/که دعای صبحگاهی اثری کند شما را




غزل شماره ۶
bamdad
bamdad
آدمک آخر دنیاست بخنــــد

آدمک مرگ همین جاست بخنـــد



آن خــدایی که بزرگش خوانـدی

به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد



دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخنــــد



آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا یه سراب است بخنــــد



فکـر کـن اشک تو ارزشـمند اسـت

فکر کن گریه چه زیباست بخنــــد



صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست بخنــــد



راستی آن چـه بـه یـادت دادیـم

پر زدن نیست که درجاست بخنــــد



آدمک نغمه آغاز نخوان !!!

به خــدا آخر دنـــیاســت بخنــــد...

:(
صوفياجون
rbqsx9yqz1nuerm1mq5.jpg صوفياجون
روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ، ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون



دیوارِ کوچه‌ی‌ ما هم‌سن‌ و سالمونه‌ !

اون‌ سرگذشت‌ِ نسل‌ِ خاکسترُ می‌دونه‌ !

ما آرزوهامون‌ُ رو آجراش‌ نوشتیم‌ !

گفتیم‌ که‌ تو جهنم‌ دنبال‌ِ یه‌ بهشتیم‌ !

تو بچه‌گی‌ نوشتیم‌ : یا مرگ‌ یا مصدق‌ !

نفت‌ُ ترانه‌ کردیم‌ ، ما بچه‌های‌ عاشق‌ !

تو فصل‌ِ نوجوونی‌ داس‌ُ چکش‌ کشیدیم‌ !

اعدامِ زنبقا ر ُ با داس‌ِ حیله‌ دیدیم‌ !

فصل‌ِ جوونی‌ِ ما دیوارِ خسته‌ی‌ سَرد ،

پیراهن‌ِ قشنگ‌ِ شب‌نامه‌ رُ به‌ تن‌ کرد !

از آسمون‌ صدای‌ بال‌ِ کبوتر اومد !

تقویم‌ِ خون‌ ورق‌ خورد ! گفتن‌ قُرُق‌ سَر اومد !

امّا نشد رهایی‌ شعری‌ بشه‌ رو دیوار !

ما جنگُ دوره کردیم تو بُهت‌ِ دودُ رگبار !

وقتی‌ شقیقه‌هامون‌ جوگندمی‌ شد آخر ،

تو آسیاب‌ِ صبرِ اون‌ جنگ‌ِ نابرابر !

دیوارِ کوچه‌ زخمی‌ از خنجرِ بلا بود !

شعرای‌ یادگاریش‌ با اشک‌ِ مادرا بود !

اون‌ زخما رُ پوشوندن‌ با رنگ‌ُ ننگ‌ُ انکار !

گفتن‌ : نوشتن‌ از عشق‌ ممنوعه‌ روی‌ دیوار !

ما پا به‌ پای‌ دیوار ویرون‌ شدیم‌ ، تکیدیم‌ !

حرفای‌ قلبمون‌ُ رو آجراش‌ ندیدیم‌ !

حالا دیگه‌ رو دیوار چیزی‌ نمونده‌ باقی‌ ،

جز آگهی‌ِ مرگ‌ِ هم‌کوچه‌های‌ یاغی‌ !

هم کوچه های یاغی !

چیزی نمونده باقی !

چیزی نمونده باقی ...
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون

حالا مدام...
حالا مدام از پی نشانی تو

فنجان های قهوه را دوره می کنم

مدام این چشم بی قرار را

با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم

مدام این دل درمانده را

با باور برودت عشق

آشتی می دهم

باید این ساده بداند

بانوی برفی بیداری ها

دیگر به خانه ی خواب و خاطره

باز نخواهد گشت.
{-35-}{-35-}{-35-}
صوفياجون
images.jpg صوفياجون

ناآشنا


باز هم قلبی به پایم افتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد


باز هم از چشمه ی لبهای من

تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من

رهروی در خواب شد ، در خواب شد


بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال و آبرو


او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را


من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را


او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن ، که من دیوانه ام

من به او می گویم ای ناآشنا

بگذر از من ، من ترا بیگانه ام . . .وبی
... ادامه
bamdad
bamdad
عاشق نشدي زاهد،ديوانه چه مي داني؟ در شعله نرقصيدي، پروانه چه مي داني؟

لبريز مي غمها ، شد ساغر جان من خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟

يك سلسله ديوانه ، افسون نگاه او اي غافل از آن جادو،افسانه چه مي داني؟

من مست مي عشقم،بس توبه كه بشكستم راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟

عاشق شو و مستي كن،ترك همه هستي كن اي بت نپرستيده، بتخانه چه مي داني؟

تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟

دستار گروگان ده ، در پاي بتي جان ده اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟

ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟

... هما میر افشار ...
... ادامه
رضا
رضا
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت/و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز/کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد/اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری/پیداست از این شیوه که مست است شرابت

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت/تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی/پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب از این بادیه هش دار/تا غول بیابان نفریبد به سرابت

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل/باری به غلط صرف شد ایام شبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی/یا رب مکناد آفت ایام خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد/صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت




غزل شماره ۱۵
bamdad
bamdad
مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند

مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند

چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند

من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند

نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند

هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند

مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند

{-150-}
bamdad
bamdad
شب،ان چنان زلال که می شد ستاره چید!

دستم به هرستاره که می خواست می رسید!

نه از فراز بام

که از پای بوته ها

می شد تورا در ایینه هر ستاره دید.

دربیکران دشت

درنیمه های شب

چز من که با خیال تو میگشتم

جزمن که در کنار تو می سوختم غریب!

تنها ستاره بود که می سوخت.

تنها نسیم بود که می گشت.

(فریدون مشیری)
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
44696246444046824809.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست
گلزار به آسایش کنج قفسم نیست

می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست
می نالم و مانند جرس دادرسم نیست

در هجر تو بایست که یک عمر بنالم
افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست

گرمست ز بس صحبت دستم به گریبان
مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست

بر هم زدم از ذوق اسیری پر و بالی
ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست

چیند همه کس دامن گل زین چمن و من
چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست

از قطره شبنم ز گلستان چه درآید
از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست

دل بسکه طبیب از غم عشقش شده روشن
برخاطر آیینه غبار از نفسم نیست
-

{-35-}{-35-}{-35-}
صفحات: 1 2 3 4 5