الا یا ایه الساقی ادر کا سا وناولها
کهعشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

شعر و داستان

گروه عمومی · 33 کاربر · 253 پست
@Mostafa عضو گروه شد. 1392/10/8 - 15:12
MahnaZ
MahnaZ
یاری خواهی ز یار با بساز / سودت سوداست با بساز
از بهر وصال ماه از مگریز / وز بهر گل و گلاب با بساز
( )
@funbazi عضو گروه شد. 1392/09/15 - 21:09
@goodboy عضو گروه شد. 1392/09/13 - 23:42
رضا
رضا
چون غنچهٔ گل قرابه‌پرداز شود/نرگس به هوای می قدح ساز شود

فارغ دل آن کسی که مانند حباب/هم در سر میخانه سرانداز شود




رباعی شماره ۱۴
رضا
رضا
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی/بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی/مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته/هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل/باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده/گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را/کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی/و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری

می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان/جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم/کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا




غزل شماره ۱
رضا
رضا
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است/اگر به قهر برانی درون ما صاف است

چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما/چه چشمهاست که بر روی تو ز اطراف است


رضا
رضا
20 مهر روز بزرگداشت حضرت
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها/که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید/ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر/نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ/متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها



غزل شماره ۱
رضا
رضا
بیا با ما مورز این کینه داری/که حق صحبت دیرینه داری

نصیحت گوش کن کاین در بسی به/از آن گوهر که در گنجینه داری

ولیکن کی نمایی رخ به رندان/تو کز خورشید و مه آیینه داری

بد رندان مگو ای شیخ و هش دار/که با حکم خدایی کینه داری

نمی‌ترسی ز آه آتشینم/تو دانی خرقه پشمینه داری

به فریاد خمار مفلسان رس/خدا را گر می‌دوشینه داری

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/به قرآنی که اندر سینه داری




غزل شماره ۴۴۷
MahnaZ
MahnaZ
کل کل و در شعر معروف

" خرداد ۱۳۴۳ ″

به من خندیدی و نمی دانستی
به چه دلهره از باغچه همسایه را دزدیدم
از پی من تند دوید
را دست دید
به من کرد
دندان زده از دست تو افتاد به
و رفتی و هنوز ،
سال هاست که در من آرام آرام
گام تو تکرار کنان می دهد
و اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا کوچک ما نداشت

״ زیبای به ״

به خندیدم
چون که می دانستم
به چه دلهره از باغچه همسایه را دزدیدی
از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغچه همسایه
من است
به خندیدم
تا که با تو پاسخ تو را خالصانه بدهم
چشمان تو لیک انداخت به و
دندان زده از دست من افتاد به
من گفت : برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد تو را ... .
و رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام
و تو تکرار کنان
می دهد
و اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر خانه ما نداشت
@iman عضو گروه شد. 1392/07/6 - 23:29
رضا
رضا
ای آفتاب آینه دار جمال تو/مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود/کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن/یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز/طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای/کشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی/ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود/کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان/کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور/عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم/شرح نیازمندی خود یا ملال تو

حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست/سودای کج مپز که نباشد مجال تو




غزل شماره ۴۰۸
@Joliyaaa عضو گروه شد. 1392/07/5 - 21:30
صوفياجون
صوفياجون
،
اهل آبادی در خواب .
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش .
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب .


غوک ها می خوانند .
مرغ حق هم گاهی.

کوه نزدیک من است : پشت افراها، سنجد ها.
وبیابان پیداست .
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست .
سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.

نیمه شب باید باشد .
دب کبر آن است ، دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود .

یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم ،
طرحی از جارو ها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یادمن باشد تنها هستم .


ماه بالای سر تنهایی است.
{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}
صوفياجون
صوفياجون
کن

.

شب سلیس است

و یکدست

و باز.

شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه فصل

ماه را می شنوند.

پلکان جلو ساختمان

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم



گوش کن

جاده صدا می زند از دور قدم های تو را.

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان

کفش به پا کن

و بیا.

و بیا تا جایی

که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را

مثل یک قطعه آواز به خود جذب کند.

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.

{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}
صوفياجون
صوفياجون
است.
محض
مي خواند.
پاييز، روي وحدت ديوار
اوراق مي شود.
رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را
از خواب مي پراند:
يك سيب
در فرصت مشبك زنبيل
مي پوسد.
حسي شبيه غربت اشيا
از روي پلك مي گذرد.
بين درخت و ثانيه سبز
تكرار لاجورد
با حسرت كلام مي آميزد.

اما
اي حرمت سپيدي كاغذ !
نبض حروف ما
در غيبت مركب مشاق مي زند.
در ذهن حال ، جاذبه شكل
از دست مي رود.

بايد كتاب را بست.
بايد بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه كرد، ابهام را شنيد.
بايد دويدن تا ته بودن.
بايد به بوي خاك فنا رفت.
بايد به ملتقاي درخت و خدا رسيد.
بايد نشست
نزديك انبساط
جايي ميان بيخودي و كشف.

{-35-}{-35-}
...
...
””نفرین””
بسوزی ای فلک درحسرت یار
که سوزاندی مرادرهجردلدار
طبیب دردمن هرگزنبودی
نبودی مرحم این دل بیمار
الهی که نبینی روی یارت
بمانی منتظرتاصبح دیدار
الهی که گلت پژمرده گردد
که پژمردی گل من رابه گلزار
الهی که نباشی شادیکدم
بسان من به غم باشی گرفتار
الهی که غمت راکس نداند
نباشدبهرغمهای توغمخوار
الهی قطره قطره آب گردی
بسان من چوشمعی درشب تار
الهی که دلت بیمارگردد
نباشدبهربیمارت پرستار
الهی که دلت همچون متاعی
نباشدارزشش روزی به بازار
فلک چرخت نچرخدروزی ایکاش!
که چرخاندی مرادرطول ادوار
شعراز:نیماراد
{-38-}
@noosha عضو گروه شد. 1392/06/31 - 00:29
...
...
کس نیست خبردارزرازدلم افسوس
این سرمگوباکه توانم که بگویم
گفت:دلبرجانانه منم محرم رازت
گفتم:که کنی فاش به دل سرمگویم
باقهربرنجیدزمن دلبرجانان
گفت:رازدلت بادل خودنیزنگویم
گفتم:که توچون طالب این رازنهانی
گویم به توزین بغض که مانده به گلویم
دل درگرویاردگرباشدوهرگز
درکوی دگردلبرودلدارنجویم
تاگشت عیان عاقبت این سرنهانی
باقهربرفت ازبرم آن دلبر کویم
هیهات!که رازدل من باهمه کس گفت
گفت:باهمه بشکسته دل ودلبراویم
گشتم به جفاشهره شهروبه محافل
افسوس که دلبربشکست کهنه سبویم
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
مامرده ایم...
بی آنکه خودبدانیم...
تنها
آندم متوجه خواهیم شد
که هنگام برخاستن
ازگورتنهایی خویش
سرمان
به سنگ میخورد...
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
بیهوده تشییع چرا؟
من که عمریست مرده ام...
ودفن گشته ام
درگورتنهایی خویش...
خاکم مکنید...
پیش ازآنکه بدانید
که دنیا مدفن آرزوهای من بود
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
التماست میکنم...
قسمت میدهم...
به دست وپایت می افتم...
توراسوگند
به کتاب آسمانی
””قرآن””
توراسوگند:
به مقدسات
تورابه دین
به پیغمبر
مرو...
مرو...
مرو٫
مراتنهامگذار...
من ازظلمت بی توبودن میترسم...
دستم رارهامکن..
من اینجاکسی رانمیشناسم..
اینجاهمه بامن غریبه اند...
اینجاکسی من رابه نام هم نمی شناسد...
مرو...
مرو...
توراسوگند:
به عشقمان
مرو...
توراسوگند:
به اشکهایم
توراسوگند...
توراسوگند...
چه بیهوده سوگندیادمیکنم..
چه بیهوده تورامیخوانم...
چه بیهوده...
آری!
چه بیهوده...
بااینکه میدانم
رفتنی رفتنی ست...
وآنکه باید میماند...
ولی دلم
دلم
این حرفهاسرش نمیشود...
دلم
راستی دلم راچه کنم بی تو...
دلم...
التماس میکنم
بخاطردلم هم که شده
بمان...
ببین
دلم
چه دل دل میکندبی تو...
مرو...
مرو...
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
حال که التماسم درتوتأثیری ندارد
حال که اشکهایم
همان که میگفتی: بهای عشقمان است٫
سودی ندارد..
حال که حال زارم فرقی بحالت ندارد..
برو...
برو...
آری!
برو..
ولی اینرابدان که من هم میروم
آری!
بی تو
باپروبالی به وسعت عشق...
مگرآرزویت پروازبامن نبود
حال که بادیگری می پری
من نیزبال وپرمیگشایم
وپروازرا نشانه رفتن میکنم...
نه!
نه!
من چون توبیوفانیستم..
من میروم
چون تورفتی..
من میروم
چون تو نیستی...
من میروم...
چون رفتنت راتاب ندارم...
چه میگویم...
نمیدانم..
چه میگویم..
نمیدانم...
هذیان!!
نمیدانم...
دنیاانگاردورسرم میگردد...
دنیای من ...
وقت پروازاست گویی...
قرصهااینباردیگر نبودنت رامسکن نیستند... قرصها..
قرصها..
آری!
قرصها...
تنهابهانه ای هستند برای پرواز...
برای اوج گرفتن...
برای بی توپریدن...
...............................
................................
شعراز:نیماراد
... ادامه
...
...
””چه کسی جای مرادردل سنگ توگرفت””
چه کسی جای مرا
دردل سنگ توگرفت
که زمن بگذشتی...
که مرابردی زیاد٫
که فراموشت شدم...
حال بی من
چه کسی باتوسخن میگوید؟
چه کسی دست نوازش به سرت می ساید؟
چه کسی ازتوخبرمی گیرد؟
چه کسی؟
چه کسی؟
من ندانم
که چه کس!
هرکه باشد٫باشد
جای من دوست بدارش
آنکه دوستت دارد..
آری!
دوست بدار
نه چومن...
وبه اووعده مده..
چون ببستی پبمان٫
مگذرازعهدخود...
شعراز:نیماراد
... ادامه
صفحات: 3 4 5 6 7