یافتن پست: #آمده

Noosha
چورت ساری-1351694836.jpg Noosha
{-41-}
دریاچه میانشه در فاصله ۱۰ کیلومتری روستای چورت حد فاصل ساری تا کیاسر در استان مازندران ایران قرار دارد. دریاچه میانشه در ۳۵۰ کیلومتری تهران و در جنگل‌های بکر روستای چورت در بخش چهاردانگه شهرستان ساری واقع در ۵۰ کیلومتری جنوب این شهر است. وسعت این دریاچه حدود ۲٫۵ هکتار است. این دریاچه به دلیل نزدیکی به روستای چورت، دریاچه چورت هم نامیده می‌شود. این دریاچه حدود دهه ۱۳۰۰ خورشیدی بر اثر زمین‌لرزه و رانش زمین و در پی آن بسته شدن مسیر آب چشمه‌ای که در کنار دریاچه قرار دارد، بوجود آمده‌است. هنگام کاهش آب، پدیدار شدن باقیمانده درخت‌هایی که در محل پیدایش دریاچه بوده‌اند منظره ویژه‌ای را ایجاد می‌کند. این دریاچه در شکاف دره‌ای با شیب زیاد قرار گرفته و دور تا دور دریاچه را پوشش‌های جنگلی بکر و درختان قدیمی در بر گرفته‌است. شکل هندسی دریاچه به شکل بیضی کشیده بوده و ژرفای آن با توجه به میزان بارش‌های فصلی متغیر است. ماهی‌های موجود در دریاچه توسط افراد محلی به دریاچه انداخته شده‌است. این دریاچه نیز مانند حوضچه‌سار پله‌ای باداب سورت در بخش چهاردانگه قرار دارد.
MahnaZ
ya-hosein...-b.jpg MahnaZ
در طول تاریخ ها و های بسیاری آمده اند و رفته اند ،
اما یاد و شعار زیبایش همچنان ماندگار ، تازه و عزیز است.
...
Morteza
Morteza
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز....

بگذارید هواری بزنم ...
دیدگاه · 1392/08/10 - 21:12 ·
7
Morteza
Morteza
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی می کند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد...
مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من می دانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم ! "

حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : " از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟"
" خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد . "

او در ایمیل خود نوشت :
مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . "
با عشق، مسعود


روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضـــمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان !!!
... ادامه
Morteza
Morteza
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند


«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»
... ادامه
رضا
رضا
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب/کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای

ıllı YAŁĐA ıllı
BOX GROUP (76).gif ıllı YAŁĐA ıllı
Noosha
images (4).jpg Noosha
{-41-}

ییلاق طرقبه با نام تروغبذ سابقه‌ای طولانی در تاریخ مشهد دارد تا آنجا که (مقدسی) در حدود سال 380 هجری قمری تروغبذ را از شهرهای توس می‌داند ییلاق طرقبه بر سر راه کوهستانی «مال رو» مشهد به نیشابور (درود) واقع شده و از این لحاظ طی تاریخ به عنوان گذرگاه و تفرج‌گاه به شمار رفته است. در روزنامه سفر خراسان ناصرالدین شاه، نیز از ییلاقات این منطقه آمده است. طرقبه در دامنه کوه‌های بینالود و در امتداد دره بسیار با صفایی قرار دارد. به سبب داشتن آب و هوای سالم و مطبوع هر سال مسافران فراوانی در فصل تابستان از این محل دیدن می‌کنند.ییلاق طرقبه دارای «پارک شهر» است و در دو سوی جاده ورودی آن مغازه‌های بسیاری فروشنده انواع خشکبار و صنایع دستی می‌باشند. محصولات باغی طرقبه فراوان است و دارای سیب و گیلاس مرغوبی نیز می‌باشد.اين منطقه کوهستاني بسيار زيبا در 18 کيلومتري جنوب غربي شهر مشهد واقع شده است و داراي باغها و پارکهاي زيادي مي باشد. اين شهر به داشتن تپه هاي زيبا و شب هاي خنک در تابستان شهرت داشته و همچنين فروشگاه هاي بزرگي براي خريد سوغات هايي نظير صنايع دستي، فرش،سبدهاي حصيري و تابلوهاي حکاکي شده دارد. اين منطقه رستورانهاي سنتي بسياري داشته و يکي از رايج ترين غذاهاي محلي آن«ديزي» مي باشد.
Morteza
Morteza
هربار که میخواهم سمتت بیایم یادم میفتد که دلتنگی بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست

ای روزگار
من راههای نرفته بسیار دارم . . .
اما با تو یکی ، زیاد راه آمده ام . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/28 - 14:18 ·
7
NEGAR
NEGAR
آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید
برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم

می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و
تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان
از دست گرگ ها باشد...
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!!
... ادامه
MahnaZ
1_450499_11I61Klc.jpg MahnaZ
، اگر چه آمده ایم، ولی آمده ایم
به اشکهای بندگان صالحت در قسم،
ما از حریم عشق و عرفان را بپذیر.
، روزی است که ‌های آسمان را
برای پذیرش ‌های عاشقانه‌ ذات اقدس الهی می‌گشایند . . .
... ادامه
Noosha
300px-Panama_Canal_Gatun_Locks.jpg Noosha

آبراه پاناما یک آبراه غیرطبیعی است که توسط انسان در کشور پاناما به وجود آمده و اقیانوس آرام را به اقیانوس اطلس ارتباط می‌دهد.

این آبراه که در جریان یکی از بزرگ‌ترین و دشوارترین پروژه‌های مهندسی در جهان ایجاد گشته است یکی از سرشناس‌ترین و مهم‌ترین آبراه‌های جهان است.

در شرایطی که راه معمولی کشتیرانی میان شهرهای نیویورک و سان فرانسیسکو ۲۲۵۰۰کیلومتر مسافت دارد، عبور از آبراه پاناما این مسافت را به ۹۵۰۰کیلومتر کاهش می‌دهد.

ایده اولیه ایجاد یک آبراه در کشور پاناما به قرن ۱۶ باز می‌گردد و اولین تلاش برای ایجاد این آبراه به سال ۱۸۸۰ و به رهبری فرانسوی ها مربوط می‌شود. پس از شکست این پروژه که به کشته شدن ۲۱۹۰۰ کارگر انجامید پروژه نهایی توسط آمریکایی ها ادامه یافت و در حدود سال ۱۹۰۰ به انجام رسید تا سرانجام آبراه در سال ۱۹۱۴ برای استفاده باز گردد.

ایجاد این آب راه ۷۷کیلومتری با دشواری‌های بسیاری همراه بود، به نحوی که پس از پایان کار در مجموع ۲۷۵۰۰ کارگر (در مجموع دروه کار فرانسوی‌ها و آمریکایی ها) جان خود را از دست داده بودند.

پس از گشایش آب‌راه موفقیت شگرفی را به دست آورد و توانست انقلابی در تجارت دریایی پدید آورد. تنها در سال ۲۰۰۵ میلادی ۱۴۰۱۱ شناور جمعا به ظرفیت ۲۷۸٫۸ میلیون تن کالا از این آب راه عبور کردند که این آمار به معنی عبور حدود۴۰ شناور در یک شبانه روز است.

در گذسته كشتی ها برای عبور از اقيانوس آرام به اطلس مجبور بودند آمريكای جنوبی را دور بزنند اما پس از ايجاد اين كانال به طور مستقيم از اروپا به آمريكا و از آنجا به آسيای شرقی می روند.
... ادامه
Morteza
Morteza
به اتفاق چند تن از بچه‌های ازنا به «لشکر 7 ولیعصر (عج)» رفتیم و به یگان اطلاعات و عملیات این لشکر مأمور شدیم.

در اولین لحظه‌های معرفی به واحد، با یک دکل مواجه شدیم. هرچه به بالا نگاه می‌کردیم، نوک دکل معلوم نبود، چند دقیقه بیشتر که ماندیم فهمیدیم باید از این دکل بالا برویم و دیده‌بانی کنیم. پایه‌های دکل را اندازه می‌گرفتیم. یک متر در یک متر بود.

پرسیدم: بلندی این دکل چند متر است؟

گفتند: چیزی نیست، 62 متر!

گفتم : چیزی نیست؟ کی جرأت داره بره اون بالا؟ اصلاً میشه اون بالا ایستاد؟

راستش را بخواهید لرزه به انداممات افتاده بود، رفتن به بالای دکلی که روی پایه‌ای یک متر مربعی ایستاده، آن هم با 62 متر ارتفاع کار آسانی نبود.

گفتیم: خب حال ما باید چه کار کنیم؟

گفتند: باید بروید بالای این دکل، دیده‌بانی کنید.

اول فکر کردیم یک شوخی جبهه‌ای است. از آن شوخی‌ها که رزمندگان با هم می‌کردند. اما نه، همه چیز جدی بود.

من که داشتم با ذهن خودم کشتی می‌گرفتم...

گفتم: راستی راستی باید برویم آن بالا بالا؟

فکر می‌کنم همه‌ بچه‌های همراه ما همین را فکر می‌کردند، چشمشان که این را فریاد می‌زد.

ما، در همین افکار بودیم که یک نوجوان 13 ساله، سوار بر موتور از راه رسید. موتور را روی جک زد و بدون این که به کسی تعارف کند، رفت پای دکل و شروع کرد به بالا رفتن. تمام 62 متر را مثل آب خوردن رفت. همه از تعجب انگشت به دهن مانده بودیم. باور کردنی نبود.

یکی از همراهان ما، گفت: آقا جان! غیرت کنید! ما که از این بچه کمتر نیستیم؟ نکند ما‌ آمده‌ایم به دکل نگاه کنیم؟ یاالله بچه‌ها...!

ما هم شروع کردیم، اما همه تا وسط دکل می‌رفتیم و برمی‌گشتیم و این کار را دوباره تکرار می کردیم و در هر تکرار هم مقدار بیشتری بالا می‌رفتیم، تا عادت کنیم.

یک ماه بعد، جنگ سر بالا رفتن از دکل بود. چون توی اون منطقه پشه کوره زیاد بود و برای فرار از نیش پشه کوره‌ها هم که بود، همه دوست داشتند، بالای دکل باشند. با این که عراقی‌ها دائماً با تانک به طرف دکل شلیک می‌کردند، اما آن بالا صفای دیگری داشت.
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/22 - 15:56 ·
9
رضا
رضا
20 مهر روز بزرگداشت حضرت
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها/که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید/ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر/نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ/متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها



غزل شماره ۱
ıllı YAŁĐA ıllı
imagesr.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
Mostafa
Mostafa
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی
... ادامه
♥هـــُدا♥
zc2goofe7sm44bj7bsuf.jpg ♥هـــُدا♥
بهـ دنبال جایـﮯ مـﮯ گردمـــ که ،،

آرامـــ بآران هاﮮ نیآمده را بهانهـ دلتنگـــﮯ ام کنمـــ..

آرامـــ دلتنگـﮯ ام را ســـکوتــ کنم..

آرامـــ دردهآیمـــ را گریهـ کنم..

و آنگاه کهـ هیچ کــَس حواسش نیستــ ،،

آرامـــ بمیرمـــ ..!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/11 - 13:41 ·
8
♥هـــُدا♥
2eaec79543146c777a33cad0357c770c-425.jpg ♥هـــُدا♥
آمده بودم

تو را ببینم

را دیدم...!
Mostafa
Mostafa
دست از سرش بردار تا برود!

قرار بود مسابقه هنرهای رزمی بزرگی بین رزمی‌کاران مدرسه‌های مختلف انجام شود و مدرسه شیوانا هم چند نفر را برای مسابقه معرفی کرده بود. دو نفر از شاگردان شیوانا به فینال رسیدند. یکی از آنها شب مسابقه به شدت بی‌تابی می‌کرد، اما رزمی‌کار دوم آرام و ساکت گوشه‌ای نشسته بود و دوستش را نگاه می‌کرد.

شیوانا دلیل بی‌قراری شاگرد مضطربش را پرسید. او گفت: "نمی‌دانم چرا ناگهان دلشوره‌ای وجودم را پر کرده است. احساس بی‌حوصلگی می‌کنم و دوست دارم همین الان مسابقه را رها کنم و به مدرسه برگردم. در مجموع می‌توانم بگویم احساس عذاب‌آوری است."

شیوانا از شاگرد دوم که آرام بود گفت: "تو چطور؟ آیا این احساس بی‌قراری به سراغ تو نیامد؟"

شاگرد آرام گفت: "چرا آمد! اتفاقا بسیار هم شدید و تکان‌دهنده بود، اما به این احساس بی‌موقع و مزاحم گفتم که فعلا وقت خودنمایی نیست. بعد از مسابقه روزها و هفته‌ها وقت دارم و او می‌تواند آن موقع به وجودم راه یابد و مرا در خود فرا گیرد. اما امشب و فردا که مسابقه دارم حق ندارد رخ بنماید و موجب افت کارآیی و توانمندی و درنتیجه شکستم شود. خیلی ساده به احساسم دیکته کردم که الان وقت جلوه‌گری نیست!"

شاگرد مضطرب با تعجب گفت: "مگر می‌شود آدم جلوی احساسش را بگیرد!؟ احساس دل‌شوره وقتی می‌آید هیچ جایی برای منطق و استدلال باز نمی‌کند. می‌آید و همه جا را پر می‌کند!؟"

شیوانا با تبسم گفت: "احساس به تنهایی از پس این همه کار برنمی‌آید. یک همدست می‌خواهد. همدستی که به تمام تاروپود وجود تو دسترسی داشته باشد و بتواند اجازه ورود به بعضی جاها را که فقط در اختیار توست، بدهد.آن همدست نفوذی کسی جز خود تو نیست. دست از همراهی با او بردار. خواهی دید مثل یک موج گذرا و مثل یک نسیم می‌آید و از تو عبور می‌کند و می‌رود. آن که وادارش می‌کند بماند و درونت را به آشوب بکشاند خود تو هستی. این دوست تو برعکس چنین اجازه‌ای را به هیچ احساس مزاحمی نمی‌دهد. برای همین هم آرام است و به احتمال زیاد فردا در مسابقه امتیاز بیشتری کسب می‌کند. بهتر است تو هم دست از نگهداری احساس مزاحم برداری و بگذاری پی کار خود برود. اگر خیلی دوستش داری به او بگو بعدها که فرصت بود و حضورش برایت مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد بیاید و خودش را نشان بدهد. خواهی دید این احساس بد می‌رود و دیگر نمی‌آید.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بـود زان همه ناله که من پیش تو کافــــــر کردم
{-60-}
iman
iman
صبر

یک زندانی خطرناک که ابد گرفته بود از زندان فرار می کنه و برای فراهم کردن پول و لباس وارد خونه مردی می شه . اتفاقأ همون موقع مرد با زنش تو تخت خواب بودن، مرد فراری طرف رو از کنار زنش بلند می کنه و چند متر دورتر دست و پاش رو به یک صندلی می بنده و بعد به طرف زنش می ره و او را هم به تخت می بنده و بعد لبهاش رو از پشت به گردن زن نزدیک می کنه و بلافاله به طرف دستشویی می ره. مرده در حالی که شدیدأ ترسیده بود، به زنش می گه این و یارو از زندان فرار کرده و سالهاست رنگ زن رو ندیده! اونجوری که گردنت رو بو می کرد و می بوسید، معلومه که از خودش بیخود شده، اگر بتونی کمی بیشتر معطلش کنی و دلش و بدست بیاری شاید خدا بخواد و کمک برسه، شجاع باش و مطمئن باش چون برای حفظ جون ماست خدا گناهی پامون نمی نویسه ‌و با بغض ادامه داد صبور و شجاع باش .
زنش به آهستگی جواب داد: نه گردنم رو بو نمی کرد ،داشت زیر گوشم می گفت شانس آوردی من به زنها گرایشی ندارم ولی برعکس از شوهرت خیلی خوشم آمده، وازلین کجاست؟ منم گفتم تو حمومه رفت وازلین و بیاره، خدا به تو طاقت و صبر و تحمل عطا کنه، شجاع باش
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/6 - 00:03 ·
6
...
...
””اعتراف””
چندیست
درکلیسای دلم
ناقوس عشق
بصدادرآمده
وافسوس
کشیشی نیست
برای اعتراف
به گناه
عشقت
ای
دخترترسا!
شعراز:نیماراد
{-35-}
دیدگاه · 1392/07/1 - 19:14 ·
6
Noosha
park-delta-aydin-kusadasi1.jpg Noosha

به اين پارك ملي كه در استان آيدين و در محدوده شهرستانهاي كوش آداسي و سكه قرار دارد، از طريق جاده كوش آداسي - سوكه قابل رفت و آمد مي باشد. فاصله اين پارك ملي تا كوش آداسي 28 كيلومتر و تا سوكه 34 كيلومتر است. بافت ژئولوژيكي شبه جزيره ديلك كه از پيشروي كوه سامسون به درياي اژه بوجود آمده از توده هاي متعلق به دوران پالزوئيك، مزوزوئيك و نئوژن بوده كه يكي از نواحي مندرس است. پلاژهاي شني، دره اي، سنگي مرتفع اين شبه جزيره بسيار جالب توجه است. بخش شمالي اين پارك ملي داراي يك پوشش گياهي بي نظير در منطقه مديترانه است. بويژه گياهان تيره شاه بلوط و دفنه و نيز كليه انواع گياهان مخصوص ناحيه مديترانه در اين شبه جزيره با طراوت و زيبايي خاصي ديده ميشود. شاه بلوط مخصوص نواحي جنگلي آناطولي شمالي، بيد، سرو و غيره تنها در اين منطقه از كشور در كنار هم وجود دارد. پارك ملي ، آخرين نقطه غربي آناطولي است كه نسل آن در حال انقراض است. همچنين فك مديترانه و لاك پشتهاي دريايي كه در كشورهاي مديترانه اي تحت حمايت و حفاظت قرار گرفته اند در كناره ها و سواحل اين پارك ملي امكان زاد و ولد و رشد يافته اند.
... ادامه
Noosha
suleymaniye-mosque-istanbul1.jpg Noosha

مسجد سلیمانیه به همراه گنبد و چهار مناره بلند و باریکش همچون تاجی بر سر یكی از هفت تپه و ناظر بر شاخ طلایی است. این مسجد بدستور بزرگترین، ثروتمند‌ترین و قدرتمند‌ترین سلطان عثمانی، سلیمان اول (۱۵۶۶-۱۵۲۰) و توسط معمار سنیان که معروفترین معمار دوره طلائی امپراطوری عثمانی به شمار می‌آمده، ساخته شد و چهارمین مسجد اشرافی بود كه در استانبول بنا شد. گرچه معمار سینان مسجد كوچكتر سلیمیه را بهترین كار خود میدانست اما مسجد سلیمانیه را برای آرامگاهش انتخاب كرد. شاید به این خاطر كه می‌دانست این مسجد جایی خواهد بود كه بیشتر نامش را جاودان می‌كند. آرامگاه او نزدیك ساختمان مدرسه و درست بیرون باغ مسجد است.
این مسجد که یکی از زیباترین مساجد موجود در شهر استانبول می‌باشد در فاصله سالهای ۱۵۵۰ تا ۱۵۵۷ میلادی و در قسمت غربی خلیج استانبول بنا شد.
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
دراستای ایجاد آرم ننگین PEPSI که گفته میشه مخفف واژه Pay Each Penny Save Israel یعنی پرداخت هر پنی ذخیره اسراییل است ،
خون شرکت های ایرانی بجوش آمده و معانی پنهان اسامی تجاری خود را آشکار کردند تا جواب دندان شکنی به شرکت پپسی داده باشن :

پفک نمکی = پایمردی فلسطین، کابوس ناگوار ملت کینه توز یهودی...
تک ماکارون = تکنولوژی کشور متجاوز اسرائیل کارامدتر از راه ولایت نیست...
شادنوش = شکست اسراییل دربرابر نیروی ولایتمدار شیعیان...
داماش = دندان اسراییلو مردم ایران شکستند!!!!!
کاله = کشور اسرائیلو له میکنیم !!!!
پگاه = پاشو گمشو اسرائیل هرجایی!!!
بن ساله = بنیامین نتانیاهو، سگ اسرائیلی لندهور
دامداران = دهن این مردم دهاتی اسرائیل را، استغفرا... نزار دهنم باز شه
... ادامه
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ