یافتن پست: #بغض

bamdad
bamdad
برای نبودن که...

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا...

پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

:(
دیدگاه · 1393/12/6 - 19:14 ·
3
bamdad
bamdad
خدایا...

آغوشت را امشب به من می دهی...؟

برای گفتن چیزی ندارم...

اما برای شنیدن حرفهای تو،گوش بسیار...

می شود من بغض کنم...

تو بگویی:

مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی...

می شود من بگویم خدایا...؟

تو بگویی جان دلم...

می شود بیایی؟

تمنا می کنم

{-47-}{-47-}

{-109-}
bamdad
bamdad
بغض می کنی

و با بغضهایت،

می سازی

من اما

می میرم

ولی نمی سازم

:(
دیدگاه · 1393/11/21 - 19:44 ·
4
bamdad
bamdad
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی,

بشنود يک نفر از نامزدش دل برده...
مثل يک افسر تحقيق شرافتمندی,
که به پرونده ی جرم دخترش برخورده...

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ ,
بين دعوای پدر مادر خود گم شده است ...
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق,
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است...

خسته مثل پدری که پسر معتادش,
غرق در درد خماری شده فریاد زده...
مثل يک پيرزنی که شده سربار عروس,
پسرش پيش زنش بر سر او داد زده...

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم,
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است...
مثل مردی که قسم خورده خيانت نکند,
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است...

خسته مثل پدری گوشه ی آسايشگاه,
که کسی غير پرستار سراغش نرود...
خسته ام بيشتر از پير زنی تنها که ,
عيد باشد نوه اش سمت اتاقش نرود...

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهميد,
غير از اين بغض که در راه گلو سد شده است...
شده ام مثل مريضی که پس از قطع اميد,
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...


... سيمين بهبهانی ...

{-15-}{-15-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
تبسم را نه می توانيم بخريم،
نه می توانيم قرض كنيم
فقط مى توانيم هديه بدهيم
میســــپارمت به لبخند ها...
گرچه گاهى خودم ميهمان بغض هاى بى دليلم!
در مسير باد بمان
تا بوى مهربانيت تسخير كند اين شهر پر از بيهودگى را...
لبخندبزن دوست من
تنوردلت گرم
{-41-}
bamdad
bamdad
آدمها می آیند
گاهی زندگی ات می شوند
گاهی تنها خاطره ای در ذهنت
آن ها که زندگی ات میشوند
چشمانشان
دستانشان
گواهِ بودنشان است
آن ها که تنها در نقطه ای از ذهنت می مانند
نقش عاشق پیشه ها را بازی می کنند
می آیندکه نباشند، که نبینند
تنها خاطره میشوند
گاهی با یادشان، از سادگیت لبخندی می زنی آن هم تلخ از زهر
گاهی هم یادشان بغضی می شود که بیخ گلویت را قلقلک می دهد
اما تو لبخندت را کنار بگذار
برای کسی که بی تابِ خنده هایِ توست
بی تردید در این دنیا
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از اوهیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته که نداشته ..!!

:)
دیدگاه · 1393/10/15 - 22:12 ·
5
bamdad
bamdad
خدایا وقتی دلت میگره چیکارمیکنی...؟


میری یه گوشه میشینی...

هی با نگات بازی میکنی که...یادت بره میخواستی گریه کنی...؟!

یه لیوان آب میخوری که همه ی بغضاتو قورت بدی...؟!

اونوقت یادت میاد خدایی وباید تنها باشی؟

خداجون نمیدونی این روزا چقدر خدا بودم..

:(
zahra
zahra
دنبال یه شعر یا یه مطلب تازه بودم که رنجم رو دردم رو عشقم رو به تصویر بکشم چیزی که یه کم آرومم کنه چیزیکه حرف دلم باشه توی ادبیات ما پره از این اشعار انگار هرکسی یکبار زهر عشق رو چشیده و به دنبال اون زهر بیوفایی و اینکه کسی قلبش رو لگد کنه انگار من تنها نیستم اما این بازهم دردی از من درمان نمیکنه بغض به سختی گلوی من رو میفشاره چشمهام داره میباره اما بغضم خالی نمیشه قلبم انگار زیر لگدهای تو به خاک و خون کشیده شده چه درد عجیبی چه درد وحشتناکی در قلبم احساس میکنم. منکه بچه نیستم منکه سالها زیستمو احساسم رو به هیچکس ارزانی نداشتم و تو وتو وتو ای کاش هیچگاه تو رو نمیدیدم ای کاش هرگز ملکه ای نبودم که تو سرسپهدار فدائیان من باشی ای کاش هنوز همون سرسخت با اراده دیروز بودم که قلبم فقط در تسخیر آرزوهای بلندم بود. من و عشق و درد بیوفایی و رسوایی؟ اینها کی و کجا کنار هم جمع شدند که حالا دارند ذره ذره وجود من رو نابود میکنند. ای خدا قلب آزاد من کو؟ ای خدا زهرای تو چه شد؟ ای خدا التیام من تو بودی درد من تو و درمان من تو بودی پس چطور به این رنج مبتلا شدم؟ خدایا این از حد طاقت من فراتررفته تو بگو چه کنم.
متین (میراثدار مجنون)
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
nosrat
nosrat
برای نبودن که . . .

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا
...
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/2 - 09:10 ·
bamdad
bamdad
غربت یعنی صندلی خالی تو

وقتی زمینم وارونه می چرخد .

آنجا که منم

نه ابتدای خلقت است

و نه انتهای آفرینش

آنجا

صفرترین نقطه دنیاست .

شرمناک ترین بی پناهی انسان

آنجا

ناگهان ترین بغض تاریخ است .

غربت

نبودن تو نیست

نزدیک ترین ساحل دور افتاده ایست

که گاهی در چشمان تو جا می ماند .

در آغوش تو گاهی حتی غریب بوده ام .

غریب که باشی می دانی

تنگ ترین جای جهان

دل من است …

:(
دیدگاه · 1393/09/28 - 19:18 ·
7
iman
iman
سلامتی مشروطی های دانشگاه...
به سلامتی دلمون که مثه جیبمون هیچی توش نیست...
به سلامتی اونایی که شکست خوردن
و تنها شدن اما باز تاریخ تولد طرف رمز گوشیشونه !
برای سلامتی رفیقی
که همه حرفاش از رفاقت صداقته !
به سلامتی اونی که آرزو بود
نفس بود آرامش بود رویا بود
ولــــی خاطره شد
بغض شد درد شد کابوس شد...
... ادامه
شهرزاد
btowHLhI5S5rdHdE.jpg شهرزاد
آنقدر نباریدیم ...
که بوی ماندگی گرفتیم
ابر ... بوی " مه "،
من ... بوی بغض،
و تو اما هنوز ...
هیچ بویی از "ماندن "
نبرده ای ...
.
.
.
"حمید جدیدی"
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/18 - 22:55 ·
5
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﻣﺮﺗﻀﯽ؟؟ داداﺷﯽ؟؟ ﭘﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺷﻪ؟ ..ﻣﻨﻮ ﻫﻤﻪ ی ﺟﻮوﻧﺎی ﻏﻢ دﯾﺪﻩ ی ﮐﺸﻮرم ﻗَﺴَﻤِﺖ ﻣﯽ دﯾﻢ ﻣﯽ ﺷﻪ ﭘﺎﺷﯽ؟ ﯾﺎدﺗﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﯾﮑﯽ ﻫﺴﺴﺴﺴﺖ!؟؟؟ اﻻن ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺻﺪات دارن ﮐﻪ دوﺑﺎرﻩ واﺳﺸﻮن ﺑﺨﻮﻧﯿﻮاوﻧﺎ ..ﺑﺎﻟﺸﺸﻮﻧﻮ ﺧﯿﺲ ﮐﻨﻦ ﻣﺮﺗﻀﯽ داداش؟ ﭼﺮا ﺗﻮ ﺑﺨﻮاﺑﯿﻮ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺪرد ﻧﺨﻮر ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻦ؟؟ ..ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺬار اﯾﻦ ﺑﻐﻀﻤﻮن ﺑﺸﮑﻨﻪ و از ﺷﺎدﯾﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ

ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ اﯾﻦ ﭘﺴﺖ رو ﺧﻮﻧﺪن، اﮔﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺎر ﺑﺎ آﻫﻨﮕﺎش ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدن اﯾﻨﻮﮐﭙﯽ ﮐﻨﻦ، ﺑﺰارن ﺗﻮ ﭘﺴﺘﺸﻮن ﻣﯽ ﺧﻮام ﺧﺪا ﺑﺪوﻧﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ دﻟﺸﮑﺴﺘﻪ دوﺳﺶ دارن، ﺷﺎﯾﺪ ..اﯾﻨﺠﻮری ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺷﻪ
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/20 - 21:38 ·
2
bamdad
bamdad
من هرروز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟

پنجره اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم

تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...

همه بغض و اشک هایت برای من ...

بخند برایم بخند

آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را

صدای همیشه خوب بودنت را...

دلم برایت تنگ است ...

دلم برای خنده هایت تنگ شده ...

همان خنده هایی که مرا مست خود میکرد


همان خنده های از ته دل ...

:(
دیدگاه · 1393/08/11 - 21:13 ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
گر کسی با تمام مشکلات و دیوانه بازی هایت ترا بیشتر از خودش دوست داشت
اگر با چرخش مردمکان چشمت
یا طرز صدایت از هزاران کیلومتر راه دور
متوجه شد که هوای دلت ابری است یا آفتابی
اگر از اشتباهات خودت برایش حرف زدی
و او با آرامش به تو گفت فدای سرت آدمیزاد است دیگر گاهی اشتباه میکند
اگر اشتباهات تو را با شتاب پنهان چشم خودش پاک کرد
و ورقت زد که مبادا از نمره بیستش کم شوی
اگر لج بازی ها و قهرهای بی دلیلت را مصلحت عشقش دانست
اگر بدون جبران محبتهایش به تو محبت کرد و عشق ورزید
اگر با دست بسته اش پُر غرور از یک دانه گندمش به تو گندمزار بخشید
اگر با بغض تو پنهان گریست و با تبسمت بلند خندید
اگر هزار بهانه بدستش دادی که با تو حداقل به ظاهر قهر کند و قهر نکرد
اگر خشم تو را از تو تفریق و خوبی ترا جمع و عشق ترا ضربدر هزار کرد
اگر با حوصله ترا نوشت و تو او را بی حوصله خواندی
و با تمام این اگرها
اگر هر روز دل نگران بخاطر خوبی هایش از تو عُذر خواهی کرد
او احمق نیست
او یک انسان ساده است که خدا برای امتحان لیاقتت برای تو فرستاده است!
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/6 - 14:51 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺕ،
ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺠﺮﺑه ای ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻔﺮ.
ﮔﺎﻫﻲ "ﺗﻠﺦ"
ﮔﺎﻫﻲ "ﺷﻴﺮﻳﻦ"
ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ"ﻟﺒﺨﻨﺪ" ﻣﻲ ﺯﻧﻲ
ﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ "لبانت" ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ .....ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ..
ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ.. ﺣﺘﻲ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﺑﺪﺍﻧﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻭ ﻫﺮﺭﻭﺯ
ﺑﺮﺍﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺁﻣﺪﻥ
ﺑﺎﻳﺪ ﺭﺥ ﺑﺪﻫﺪ
ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﻲ
"ﺁﻣﺪﻥ" ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ
ﺍﻳﻦ "ﻣﺎﻧﺪﻥ" ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ" ﻫﻨﺮ "ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫد
... ادامه
sam
sam
سرد بود ...
زمستونی که اون شب برامون قدر هزار شب گذشت
2 تا خورده بودیم و چند تام نخوردیم ...
حقیقتش ته دل خوش بین ترین هوادارم با اخراج اولادی یه حسی بود ...
خدایا
آبرومون رو حفظ کن ...
بغض ...
آخ آخ بغض داشت خفمون میکرد...
غلام تعویض شد ...
ای بابا این کـــــــــــــــیه اوردی تو ...
زد
ایمون زد
بغض بیشتر شد ... مثه بچه یی که گم شده باشه
ایمون دومی رو زد
اقا بغض داشت میترکید ...
وای
اوت دستی
افندی اشاره کرد رو به جلو
50 هزارتا سیخ واستاده بودن ما خوشحال بودیم با همین بازی باخت رو مساو کرده اشک هااا میخواسیم در بیاریم تو کوچه بازار
توپ رفت گوشه زمین همه گفتیم خوبه وقتو بکشید
حسین بادامکی چرخید فرستاد رو دروازه ایمون گرفت چرخید

دیگــــــــــــــــــــــــــه یادم نمیاد ....
... ادامه
setareh 22
setareh 22
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه ...
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی...
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...
تویی که واسه خودت آواز میخونی....
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی...
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن...
به ســـــلامتی تـــــو...
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/1 - 16:54 ·
3
Majid
Majid
بازیه مسخره ایی بود
میسپارمت به لبخند ها ...

گر چه خود؛ مهمان

بغضهاے بے دلیلم..!
دیدگاه · 1393/07/27 - 16:20 ·
3
Mohammad
images Mohammad
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
ودیگر محک زدن وزیرو رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که من نگویم و
او بشنود
بخندم وحجم بغض را در خنده ام ببیند
رفیقی که بگویمش برو امـــــــا
بـــــــــماند
که نرود ....
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/27 - 10:56 ·
6
Mohammad
Ghoroobe-Jome_Www.Shabhayetanhayi.ir_.jpg Mohammad
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
... ادامه
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ..از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ
آیاﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ؟{-41-}{-41-}{-41-}
1 دیدگاه · 1393/07/16 - 13:48 در Lawless ·
5
MONA
Screenshot_2014-10-06-10-12-52.png MONA


با چی خالی کنم هر شب یه بغضی قد یه کوهُ
شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحُ
کجایی که ببینی من چه دردی میکشم بی تو
چه زجری میشکم وقتی میبینم جای خالیتو..

تو رفتی خاطرات تو
رفیق ِ اشک چشمامن
در و دیوار این خونه غریبی میکنن با من
یه دریا بودی و چشمم حریف بغض دریا نیستی
تو اونقدر دور رفتی که ازت
یکــ قطره پیدا نیست..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام


♫♫♫

منو تو ما شده بودیم عذابم میده من بودن
با داغ ِ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن
دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد
اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام
... ادامه
[لینک]
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ