یافتن پست: #بالای

MahnaZ
پلکان مارپیچی در کوه تایهانگ در چین.jpg MahnaZ
در در
این ۹۱ متر است، حین ، می‌توانند ‌ها را در اطراف خود ببینند.
به افراد بالای ۶۰ سال اجازه صعود داده نمی‌شود و بقیه افراد هم باید فرمی را پر کنند
و در آن اطمینان بدهند که یا ندارند.
... ادامه
MahnaZ
پلکانی در بالای دریا در اسپانیا.jpg MahnaZ
در بالای در
این پلکان فوق‌العاده زیبا در جزیره‌ای به نام Gaztelugatxe در قرار دارد.
گردشگران باید ۲۳۷ پله را بالا برون تا به ‌ای در برسند
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
میخواهم شوم ... چرا باید باشم ؟....
تو باید شوی ...
میخواهم آن بالای باشم ,در ...
دقت کن به من نیست
اگر را نداری به درخت نرسان
به همان های خورده روی باش
yasin
gpw.jpg yasin
از تصادف جان سالم بدر برده بود...
و می‌گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است...
و خدا همچنان لبخند می‌زد . . .
دیدگاه · 1392/06/22 - 01:45 ·
2
صوفياجون
0.728327001379013835_parsnaz_ir.jpg صوفياجون

فکر می کنید این پیرمرد دیوانه است؟
مرد گرجستانی برای نزدیک تر بودن بیشتر به خدا در بالای صخره ای چهل متری و در منطقه ای متروکه در میان جنگل به زندگی خود ادامه می دهد.

این مرد تنها دو روز در ماه را آنهم برای خرید مایحتاج زندگی از نردبانی بر روی این صخره پایین می آید و به شهری در نزدیکی این محل می رود.{-16-}{-9-}{-28-}{-8-}
دیدگاه · 1392/06/22 - 00:25 ·
8
sarah
sarah
بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است.
اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:
افسانه حاکی از آن است که در قرن ۱۵، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان دربند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود!
به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چه کار می کردند؟!{-30-}
MahnaZ
MahnaZ
مهم نیست چـــقدر
مهـــم اینه که اون بالا “ ” یا “ ” . . .
MahnaZ
0,,5261947_303,00.jpg MahnaZ

هیچ نمی‌تواند چون به رود.
این که ‌اش ‌هاست،
می‌تواند به عمق ۳۰۰۰ متری رفته و آنجا بماند.
این در حالی است که ‌ها برای به احتیاج دارند.
آنها می‌توانند زیادی در و ‌ها ذخیره کنند.
به هنگام کشیدن از ‌ها می‌زند.
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
یک ، روزی با مکالمه ای داشت:
" ! دوست دارم بدانم و چه شکلی هستند؟"**
آن #روحانی را به سمت دو هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک وجود داشت که روی آن یک بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که آب افتاد .!** **
که دور نشسته بودند و حال بودند.
به نظر#قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود هایی با داشتند
که این ها به وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند خود را داخل ببرند تا خود را کنند.
اما از آن جایی که این ها از بود،
نمی توانستند را برگردانند و را در خود فرو ببرند ..**
با دیدن صحنه و آنها شد.
گفت: " را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک با یک روی آن، که را آب انداخت!**
، مثل جای قبل همان های را داشتند،
ولی به اندازه کافی و بوده، می گفتند و می خندیدند.
گفت: " فهمم !"** **
جواب داد: " است! فقط احتیاج به یک دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر بدهند،
در حالی که آدم های تنها به خودشان فکر می کنند !"** **
MahnaZ
تنهایی.jpg MahnaZ
شبی از شبها، در حال و و و بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه خود را، بالای سرش دید، که با و ؛ او را، نظاره می کند !
پرسید : برای چه این همه ابراز و و می کنی؟
گفت : برای و از ، و از !
گفت : می پرسم ، ده؟
گفت : با ؛ .
گفت : اگر را، دهی ، هدف تو از آن چیست؟
گفت: خوب معلوم است ؛ برای آنکه از و آن بهره مند شوم .
گفت: اگر آن ، برایت و کند، آیا از خود، خواهی شد؟
: خوب راستش ...!نمی توانم دیگری از آن ، برای خود، تصور کنم!
گفت: حال اگر این ، برایت دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
گفت : هرگز ، مطمئنا آن ، برایم مهمتر و با ، خواهند بود!
گفت :پس نیز؛ برای ، چنین باش!
همیشه کن، تا با از ، ، و ؛ گردی.
کن تا آنقدر برای ، و ، و با شوی
تا و ، و او را، بدست آوری .
از تو و نمی خواهد!
، از تو ، ، ، و با شدن را می خواهد و می پذیرد،
و و را.....!
Mostafa
Mostafa
بال هایت راکجاگذاشتی ؟؟؟
پرنده بر شانه ی انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم.

تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی .

پرنده گفت : من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندیدید.

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست

چیست .شاید یک آبی دور . اوج دوست داشتنی .

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت

است ، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای

سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان ، هر دو برای تو

بود ولی تو آسمان را ندیدی .

راستس عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست ........
... ادامه
NEGAR
NEGAR
هفته اول: پرسپولیس قهرمانه



هفته دوم: ما اومدیم برا قهرمانی





هفته سوم: تیم هنوز جا نیفتاده ولی قهرمانیم





هفته چهارم: دربی مال ماست





هفته پنجم: پرسپولیس برای دربی برنامه داره





هفته ششم: دربیو میبریم دربیو میبریم





هفته هفتم: میخاییم جهنم درست کنیم





هفته هشتم: داور استقلالیه ولی ما دربیو میبریم





هفته نهم: -- -- -- -- -- -- --





هفته دهم: -- -- -- -- -- -- --





هفته یازدهم: بازی برگشت جبران میکنیم





هفته دوازدهم: ما سهمیه آسیا رو میگیریم





هفته سیزدهم: ما جزو نیم تای بالای جدولیم







هفته چهاردهم: ما تو لیگ برتر میمونیم





هفته پانزدهم: اصن ما شش تا زدیم





و این داستان ادامه دارد........ !!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/7 - 00:24 ·
7
صوفياجون
f606219de1.jpg صوفياجون
نام :

نام کامل : آوریل رامونا لاوین

تاریخ تولد : ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۴

آوریل رامونا لاوین متولد ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۴ (۱۹ ساله) خواننده پاپ پانک کانادایی – کلام نویس و بازیگر .

هر دو آلبوم آوریل Let Go و Under My Skin در تمامی کشورها در رتبه های بالای جدول قرار گرفت .

نام آوریل در اصل نامی فرانسوی است و فامیلش داری تلفظ Laveen است .

آوریل متولد بلویل – آنتاریو است و پدر و مادرش جان و جودی لاوین نام دارند و بزرگ شده ناپایی است که در سن ۵ سالگی به اونجا نقل مکان

کردند .آوریل توسط مدیری حرفه ای کشف شد وقتی که در بخشی از کتابفروشی کینگ استون در حال آواز خواندن بوده است .
{-41-}{-41-}{-35-}
صوفياجون
صوفياجون
میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون ‘بنز’ و ‘ب ام و’ جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده…

یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم… امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن …

خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نیست! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان… دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟

جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟

شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه… این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!… حالا هم که… ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم …. اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!!{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}
رضا
رضا
خب ارسال پست با 2.000 کاراکتر خوب هست؟ مشکل ارسال داستانها و مطالب بلند رفع شد ؟
نگار
1364044972597256_large.jpg نگار
توجه {-69-}توجه{-69-}@mahnaz
مهناز جوونمون امروز خاله جون شد{-81-}{-96-}
بزنید دست قشنگه رو به افتخارش{-37-}
واسه نی نی کوچولومون از روز تولدش تا همیشه بهترین روزها در کنار خانوادش سلامتی خوشی ارامش واز همه مهمتر خدارو واسش ارزو دارم{-47-}
مبارکت باشه خاله جووونی{-115-}{-155-}{-180-}{-205-}
ایشالله عروس شی خاله جونی{-218-}{-224-}{-218-}
صوفياجون
صوفياجون
هروقت بابا یا مامانم میان بالای سر من فقط یه چیز میبینن، اونم اینکه من باجدیت کامل تو دسکتاپ دارم رفرش میکنم{-110-}{-110-}
MahnaZ
MahnaZ
چه بسیارند که هستند و . . .
دیدگاه · 1392/05/31 - 04:31 ·
5
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
مهم نیست چـــقدر بالایی
مهـــم اینه که اون بالا “لاشـــخوری” یا “عقــــــــاب
Mostafa
Mostafa
داستان های شیوانا: برای یاد گرفتن فراموش کن!
نگار
نگار
یادش بخیر وقتی معلم برای درس پرسیدن اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند حس معجزه بهمون دست میداد !
نگار
1013002_476663722427885_1475066758_n.jpg نگار
بالای برج....
نگار
1011015_662293173785068_334355922_n.jpg نگار
بالای برج چه استخری{-274-}
نگار
1236537.large_.jpg نگار
چه پلی زدن بالای کوه{-202-}
♥هـــُدا♥
14-tumblr_m2u96kwfEb1qfbxkfo1_500.jpg ♥هـــُدا♥
بالای سر آرزو های مرده

بغض برای چه ؟؟؟

برقص...
دیدگاه · 1392/05/23 - 12:01 ·
6
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ