بیزار باش از #معشوقے که

اسم #هرزگے هایش را بگذارد " #آزادے "

اسم #نگرانے هایت را بگذارد " #گیردادن "

و براے بے تفاوتے هایش " #اعتماد_داشتن_به_تو " را بهانه کند ...

و #بی_تو لحظه ای حتی #دلم طاقت نمی آرد

و #برف #ناامیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از #عشق ، از #دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه #تنهایم ؟

#چقـــدر #کم_توقع #شده_ام ….

#نه #آغوشت_را #می_خواهـــم ،

#نه #یک #بوســـه

#نه #حتـــی #بودنت_را …

#همیـــن #که #بیایــی #و

#از #کنـــارم #رد #شوی #کافی #است …

#مرا #به #آرامش #می_رسانــد #حتــی

#اصحطکــاک #سایه_هایمـــان …

« #السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی ( #عج ) »

#از #جمکران #حضورت #جوانه #می‏_زنم #و #خویش_را #بر_صفحه #سفید #مسجد #مقدّس #تو #نشسته #می‏_بینم ؛

#زانوان #خویش_را #بغل_زده #و #به #فیروز #مناره‏_هایش #تکیه_داده .

#زمستان #دوري ، #هر_روز ، #سخت_تر #مي_شود ، #با #اين_حال ، #آفتاب #قلبم #هر_روز ، #روشن_تر #و
#گرم_تر #مي_تابد ؛ #گويا #اميد ، #هر_روز ، #آمدنت_را #به_گوش #او #زمزمه #مي_کند #و #نزديک_تر #شدنت_را .

#با_خود #عهد #کرده_ام #آن ‎#هنگام #که #بيايي ، #قلبم_را #ارزاني_ات #دارم #تا #هر_آنچه #بر_آن #مکنون #داشته_ام ،

#نظاره_کني #و #ببيني_که #لحظه_اي #جز #به #ياد_تو #نتپيده #و #جز_تو #کسي #بر #سرزمينش #فرمانروايي #نکرده .

#مارتا_تورنه
#نقش_ماریا

شبی از شبها، #شاگردی در حال #عبادت و #تضرع و #گریه و #زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه #استاد خود را، بالای سرش دید، که با #تعجب و #حیرت؛ او را، نظاره می کند !
#استاد پرسید : برای چه این همه ابراز #ناراحتی و #گریه و #زاری می کنی؟
#شاگرد گفت : برای #طلب_بخشش و #گذشت #خداوند از #گناهانم، و #برخورداری از #لطف #خداوند!
#استاد گفت : #سوالی می پرسم ، #پاسخ ده؟
#شاگرد گفت : با #کمال #میل؛ #استاد.
#استاد گفت : اگر #مرغی را، #پروش دهی ، هدف تو از #پرورشِ آن چیست؟
#شاگرد گفت: خوب معلوم است #استاد؛ برای آنکه از #گوشت و #تخم_مرغ آن بهره مند شوم .
#استاد گفت: اگر آن #مرغ، برایت #گریه و #زاری کند، آیا از #تصمیم خود، #منصرف خواهی شد؟
#شاگردگفت: خوب راستش #نه ...!نمی توانم #هدف دیگری از #پرورش آن #مرغ، برای خود، تصور کنم!
#استاد گفت: حال اگر این #مرغ ، برایت #تخم #طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
#شاگرد گفت : #نه هرگز #استاد، مطمئنا آن #تخمها، برایم مهمتر و با #ارزش_تر ، خواهند بود!
#استاد گفت :پس #تو نیز؛ برای #خداوند، چنین باش!
همیشه #تلاش کن، تا با #ارزش_تر از #جسم ، #گوشت ، #پوست و #استخوانت؛ گردی.
#تلاش کن تا آنقدر برای #انسانها، #هستی و #کائنات #خداوند، #مفید و با #ارزش شوی
تا #مقام و #لیاقتِ_توجه، #لطف و #رحمتِ او را، بدست آوری .
#خداوند از تو #گریه و #زاری نمی خواهد!
#او، از تو #حرکت، #رشد، #تعالی، و با #ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
#نه #ابرازِ_ناراحتی و #گریه و #زاری را.....!

اگه به تو نمی‌رسم این دیگه قسمت منه
نخواستم این‌جوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشماتم هنوز

فکر نمی‌کردم که یه روز این‌جوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو این‌جوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری؟ عاشق چشماتم هنوز

دار و ندارمو میدم ولی چشماتو نبند
دار و ندار من تویی به گریه‌های من نخند
از همه دنیا من فقط دلخوش تو بودم ولی
دلخوشی تو نبودم دوسم نداشتی یه‌کمی
#حمید_عسگری #اگه_به_تو_نمیرسم

#رشت_مصلای_امام_خمینی(ره)
#میدان_توشیبا

شهريار

#ابمیوه_توت_فرنگی

#این_تو_چیه؟
من دلستر خیلی دوست دارم