داداشم میگه سرکلاس زیست اول دبیرستان معلممون گفت:کی میتونه بگه کرومزوم چیست؟
داداش ما هم با افتخارمیگه:من! بعد از کلی تشویق معلم،داداشم بلند میشه میگه : کرومزوم چیست!!!!
:-|
فک و فامیله ما داریم؟
زن داداشم برگشته به داداشم می گه:
اگه چی بشه تو منو می بری طلاق می دی؟
داداشم خیلی جدی برگشته میگه:
اگه سکه برگرده به همون ۴۰۰ تومن!
یعنی مرده بودیم از خنده هااااا
بچه هفت ساله داداشم یه کار بدی کرده بود،
مامانش دعواش می کنه و می گه امروز حق نداری تلویزیون نگاه کنی.
این بچه هم می گه: این رفتارت یادت باشه،
فردا که پیر شدی گذاشتمت خانه سالمندان نگی چرا!
یعنی همچین نسلی هستن نسل جدید.
داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد !
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !
توجه توجه@mahnaz
مهناز جوونمون امروز خاله جون شد
بزنید دست قشنگه رو به افتخارش
واسه نی نی کوچولومون از روز تولدش تا همیشه بهترین روزها در کنار خانوادش سلامتی خوشی ارامش واز همه مهمتر خدارو واسش ارزو دارم
مبارکت باشه خاله جووونی
ایشالله عروس شی خاله جونی
اشکال نداره نی نی مهم تر بود...یکم بگذره بعد جبران کن
طرف ما همه دوشب جشن نمیگیرنا...اکثرا اینطورن
نه قربونت ناراحت چرا...همه باید این مراحلو طی کنن.داداش منم استثنا نیست..خربزه خورده باید....خدا کمکش کنه
نه خربزه خورد بهتر شد احساس میکنم خیلی اروم شده
حق دارن الان دیگه واقعا گذرون زندگی سخت شده
اصلا ادم باید ی روز هم عقد کنه هم عروسی فرداش بره سرزندگی
خدا همه جوونا رو کمک کنه
خب خدا رو شكر كه بچه به خالش نرفته و خوشكل در اومده ، دعاهامون مستجاب شد
مهنازي بجاي اين همه شكنجه و نصب دادن القاب مختلف به من ... بهتره بري يه متر طناب بخري و خودتو اعدام كني تا ديگه هر روز صبح وقتي ريخت بيريختتو توي آيينه ميبيني آرزوي نكني كه كاش يه كم قيافه داشتي و اينقدر بيريخت نبودي
شهریار تو مگه دعا هم بلدی.... باید متاسفانه عرض کنم که پیش خداجونم عزیز نیستی چون دعات مستجاب نشد و بچه شبیه ما هستش
شهریار القاب نیست قبول کن که برادر من از همشون برخورداری تپل .... شیکم گنده... من خودمو اعدام کنم؟؟اونم حلواتو نخورده امکان نداره برادر با من بحث نکن من تا حلواتو نخورم دست به این کارای ترسناک نمیزنم می جان مره شیرینه
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش
را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز
معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟معلم که از عصبانیت
شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد
و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره
نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انضباطش باهاش صحبت کنم ))دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...
بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :خانوم ...مادم مریضه ...
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم
رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای
خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من
دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ... اونوقت قول می دم
مشقامو بنویسم ...معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :
بشین سارا ...و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...
تو خونه ما، همه اینا یه معنی رو میده
وقتی مامانم میگه :"تا ۵ دقیقه دیگه حاضر میشم"
وقتی بابام میگه :"تا ۵ دقیقه دیگه میرسم خونه"
وقتی داداشم میگه :"فقط ۵ دقیقه دیگه تو کوچه ام بعد میام تو"
و وقتی من میگم :"تا ۵ دقیقه دیگه از پای کامپیوتر بلند میشم"
MahnaZ
))
نگار
توجه
قدرت گرفته توسط شِیرترانیکس
فارسی
خیلی سوزناک بود داستانش 
نه هنوز کار داره تا ب پاکی ما برسی...
شما خود پاکید....
ههههه کاش خربزه نمیخورد 
با من بحث نکن من تا حلواتو نخورم دست به این کارای ترسناک نمیزنم می جان مره شیرینه
...
میخای دوباره خونریزی بشه
شما هم بیا بخور 
اخ به این شوخی خب ببخش عزیز ممنون
کارت درسته داداشم 
اره بببینید بعد برا ما تعریف کنید....
1392/08/2 - 00:24فعلا هستم . فردا باید زود بیردا بشم مامان مهمون داره .
1392/08/2 - 00:40مامان تون مهمون دارن به شما چه؟؟ مگه بش کمک میکنی؟؟ بابا ایول... آفرین
1392/08/2 - 01:26کمک نمیکنم میرم بیرون چون همش خانمها میان واسه اینکه راحت باشن
1392/08/2 - 01:28خسته نباشید
منو باش ازت تعریفم کردم... 
میگما عمرا پسرای شمالی خودشون تکون بدن...
1392/08/2 - 01:46باز خوب ک بیرون میره ما مهمونی زنونه ک داریم داداشم میمونه خونه کصافط
1392/08/2 - 01:58مرده شوره شاتل رو برد بگيد بياد مرده شور اين وايمكسم ببره
1392/08/2 - 10:28
MahnaZ چیزی که نوشتم رو دوباره بخونی متوجه میشی .
1392/08/2 - 23:07
گفتی مامانت مهمون داره و گفتی کمک نمیکنی... موضوع رو گرفتم مهمونی خانوما بود دیگه...
1392/08/11 - 23:18مهم نیست
1392/08/11 - 23:22