یافتن پست: #مدرسه

رضا
رضا
ماه آبان تموم شد .
HamidReza
HamidReza
چه که بودیم....
جاده ها خراب بود....
نیمکت مدرسه ها خراب بود....
شیرای آب خراب بود....
زنگ در خونه ها خراب بود...
ولی......
" آدما سالم بودند "
هی بـــــــــــــاو...!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/29 - 21:48 ·
5
✲ميــMisS.ArEzoOــس✲
✲ميــMisS.ArEzoOــس✲
salaaaaaammm
صوفياجون
0.272115001345892106_taknaz_ir.jpg صوفياجون
Mohammad
عکس عاشقانه جدید 10.jpg Mohammad
به سلامتی اونی که وقتی از مدرسه می اومدم خونه ،

میگفت: از صبح تا حالا

برات ۱۰۰۰ تا صلوات فرستادم

تا امتحانتو ۲۰ بشی . . .



به سلامتی همه مامانای دنیا...
... ادامه
NEGAR
NEGAR
آﻧﻘﺪﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ !!!
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺮﻩ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﯽ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯿﺸﯽ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺸﯽ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ...
ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ...

ﮐﻮﺩک ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐـــﻮﺩﮐــﯽ ﮐﻨﺪ !
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/24 - 11:33 ·
7
Noosha
934e56cb2747dfa269ae2e02c1aec6ec-425 Noosha
جزء کدوم دسته از بچه ها بودی تو مدرسه؟{-30-}{-36-}
ParNiyA
ParNiyA
اون روز خواهرزاده ام اومده خونه میگه همکلاسیم ازدواج کرد (14سالشه)
بهش میگم چی مگه هم سن تو نیست؟ ازدواج کرد .. وایییی چرا ؟ چقد زود ؟
خاله خانم : کجای کاری تو .. سه چهار سال همو میخواستن ..! ;-)
چییییی؟؟!!!!
بعد من وقتی یازده سالم بود تنها درگیری ذهنیم این بود که از مدرسه تعطیل شدم برم بادکنک شانسی بگیرم ... :-/
Morteza
Morteza
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پدر با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:

پدر عزیزم،

با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو را بگیرم.

من احساسات واقعی رو با (اس تاکی) پیدا کردم ،او واقعا معرکه است ،اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است !!! ( اس تا کی) به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.

.

اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون.

ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.

(اس تا کی)چشمان من رو بروی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه .

ما اون رو برای خودمون می کاریم،

و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن،

برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خواهیم.

در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه،

و (اس تاکی) بهتره بشه.

اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،

پسرت، John
صبر کنید اصل کاری پاورقی نامه است :

پاورقی:

پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست،من بالا هستم تو خونه ( تامی) ،فقط می خواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیای چیزهای بدتری هم هست نسبت به کار نامه مدرسه که روی میزمه،

دوست دارم! هروقت برای امدن به خونه امن بود ،بهم یه زنگ بزن
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
a (9).jpg ıllı YAŁĐA ıllı
کیا با این خاطره دارن؟
ما بهش میگفتیم یخچالی ! {-137-}
ıllı YAŁĐA ıllı
66669095890778582257.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Noosha
d3e117515a394163af91e068bb73e92e.jpg Noosha
خبر ازدواج ترلان پروانه شایعه ای بیش نیست....{-38-}

"ترلان پروانه" و "ارسلان قاسمی" دو بازیگر نوجوان هستند و اصلا سن آنها به ازدواج نمی خورد و تنها در صحنه بازیگری مقابل همدیگر قرار می گیرند.مادر ترلان پروانه اعلام کرد که ازدواج دخترش و ارسلان قاسمی خبری کذب و دروغ است و به هیچ وجه صحت ندارد.

پریسا ابوالحسنی مادر ترلان پروانه در خصوص خبری مبنی بر ازدواج "ترلان پروانه" و "ارسلان قاسمی" گفت: این خبر شایعه ای بیش نیست و به هیچ وجه صحت ندارد و ما در وبلاگ رسمی ترلان تکذیبیه این خبر را اعلام کردیم.وی ادامه داد: این خبر باعث نگرانی من است و به واقع نمی دانم با این مسئله چه کار باید بکنم. "ترلان" 16 سال بیشتر ندارد و نمی دانم هدفشان از انتشار این خبر دروغ چیست.


وی بیان کرد: سال گذشته نیز همین شایعه درباره "ترلان پروانه" و "ارسلان قاسمی" مطرح شد که ما در جشنواره فیلم فجر از طریق مصاحبه آن خبر را تکذیب کردیم."ابوالحسنی" اظهار داشت: "ترلان پروانه" و "ارسلان قاسمی" دو بازیگر نوجوان هستند و اصلا سن آنها به ازدواج نمی خورد و تنها در صحنه بازیگری مقابل همدیگر قرار می گیرند.

وی ادامه داد: سایت خانواده سبز نیز این خبر را منتشر کرده بود که من بسیار از انتشار این خبر ناراحت و عصبانی شدم و عنوان کردند که این خبر از طریق یکی از کاربرانشان منتشر شده و سریع خبر تکذیبیه آن را اعلام کردند."ابوالحسنی" اظهار داشت: از مردم تقاضا دارم هر خبری که در سایت ها منتشر می شود را باور نکنند و حتما صحت آن را جویا شوند. این خبرها توسط افرادی بیمار منتشر می شود که روال زندگی مردم را دچار اختلال می کند....
Majid
13920730220012690_PhotoL.jpg Majid
عید سعید قدیر خم مبارک
Noosha
2.jpg Noosha
(نوستالژیهای دهه شصتی ها){-41-}

“بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده” یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه …
Morteza
Morteza
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …
... ادامه
Morteza
Morteza
این ساپورتایی که الان کلی باکلاسه،
قدیما ننه م تو زمستونا به زور بهم میداد زیر شلوار مدرسه بپوشم و جورابم بکشم روش نَچّام!!!
دیدگاه · 1392/07/22 - 16:04 ·
9
Majid
Majid
دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید : معنی عشق چیست ؟
برادرش جواب داد : عشق یعنی تو هر روز شکلات من رو از کوله پشتی مدرسه ام بر میداری و من هر روز باز هم شکلاتم رو همان جا میگذارم …
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/22 - 02:14 ·
5
amir hossein
amir hossein
مدرسه:
۲+۲=۴
تمرین خونه:
۴+۲*۸/۲
سوال امتحان
حمید ۵ سیب دارد، او هفت دقیقه تا رسیدن قطار فرصت دارد
جرم خورشید را محاسبه کنید
... ادامه
amir hossein
amir hossein
ینقدر که این ژاپنی هارو زدن تو سرمون، چه تو مدرسه چه دانشگاه چه سر کار، اگه بیرون یه ژاپنی ببینم خودم با دستای خودم نازشون میکنم.
چیه، فکر کردی میخوام بزنمشون. نه بابا. خودت حسودی. ژاپنی ها خیلی ماهن.
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/20 - 23:51 ·
6
Noosha
32d41231618fc2fc1.jpg Noosha
یه چار پنج سال دیگه همچین روزایی...کتابهای بچه مدرسه ای ها...

نخند!!

یکی خندید مجبور شد از روی درس "تصمیم Admin "و "ترول فداکار" 100 مرتبه بنویسه !!
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/20 - 21:50 ·
7
kiana
85942034115059402339.jpg kiana
مدرسه ی حریم سلطان {-165-}{-294-}
Mostafa
Mostafa
را و :

را و کرد، سرش را و خودش را تا میز و با گفت : ؟
معلم که از هایش می زد، به چشمهای و دخترک شد و داد زد: (#چند مشقاتو و رو و نکن ؟ ها؟
رو می خوام در بچه ی بی باهاش کنم )
را کرد… را به داد و گفت :
میدن… میشه مامانم رو کنیم که دیگه از نیاد… میشه برای بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت داده اگه موند برای من هم یه که من دفترهای رو نکنم و بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت چرخاند و گفت : سارا…
و کاسه چشمش روی شد…
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دست از سرش بردار تا برود!

قرار بود مسابقه هنرهای رزمی بزرگی بین رزمی‌کاران مدرسه‌های مختلف انجام شود و مدرسه شیوانا هم چند نفر را برای مسابقه معرفی کرده بود. دو نفر از شاگردان شیوانا به فینال رسیدند. یکی از آنها شب مسابقه به شدت بی‌تابی می‌کرد، اما رزمی‌کار دوم آرام و ساکت گوشه‌ای نشسته بود و دوستش را نگاه می‌کرد.

شیوانا دلیل بی‌قراری شاگرد مضطربش را پرسید. او گفت: "نمی‌دانم چرا ناگهان دلشوره‌ای وجودم را پر کرده است. احساس بی‌حوصلگی می‌کنم و دوست دارم همین الان مسابقه را رها کنم و به مدرسه برگردم. در مجموع می‌توانم بگویم احساس عذاب‌آوری است."

شیوانا از شاگرد دوم که آرام بود گفت: "تو چطور؟ آیا این احساس بی‌قراری به سراغ تو نیامد؟"

شاگرد آرام گفت: "چرا آمد! اتفاقا بسیار هم شدید و تکان‌دهنده بود، اما به این احساس بی‌موقع و مزاحم گفتم که فعلا وقت خودنمایی نیست. بعد از مسابقه روزها و هفته‌ها وقت دارم و او می‌تواند آن موقع به وجودم راه یابد و مرا در خود فرا گیرد. اما امشب و فردا که مسابقه دارم حق ندارد رخ بنماید و موجب افت کارآیی و توانمندی و درنتیجه شکستم شود. خیلی ساده به احساسم دیکته کردم که الان وقت جلوه‌گری نیست!"

شاگرد مضطرب با تعجب گفت: "مگر می‌شود آدم جلوی احساسش را بگیرد!؟ احساس دل‌شوره وقتی می‌آید هیچ جایی برای منطق و استدلال باز نمی‌کند. می‌آید و همه جا را پر می‌کند!؟"

شیوانا با تبسم گفت: "احساس به تنهایی از پس این همه کار برنمی‌آید. یک همدست می‌خواهد. همدستی که به تمام تاروپود وجود تو دسترسی داشته باشد و بتواند اجازه ورود به بعضی جاها را که فقط در اختیار توست، بدهد.آن همدست نفوذی کسی جز خود تو نیست. دست از همراهی با او بردار. خواهی دید مثل یک موج گذرا و مثل یک نسیم می‌آید و از تو عبور می‌کند و می‌رود. آن که وادارش می‌کند بماند و درونت را به آشوب بکشاند خود تو هستی. این دوست تو برعکس چنین اجازه‌ای را به هیچ احساس مزاحمی نمی‌دهد. برای همین هم آرام است و به احتمال زیاد فردا در مسابقه امتیاز بیشتری کسب می‌کند. بهتر است تو هم دست از نگهداری احساس مزاحم برداری و بگذاری پی کار خود برود. اگر خیلی دوستش داری به او بگو بعدها که فرصت بود و حضورش برایت مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد بیاید و خودش را نشان بدهد. خواهی دید این احساس بد می‌رود و دیگر نمی‌آید.
... ادامه
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ