یافتن پست: #خداوند

MahnaZ
MahnaZ
مي فرمايند : هرگاه اي مرا مي خواند

آن چنان به او گوش مي دهم

كه انگار و ای جز او ندارم

اما !!!

ام همه را طوري مي خواند

كه انگار همه او هستند
.
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
هر که را کند در روز خواهد کرد.
(ع) به نقل صلوات الله علیه
MahnaZ
MahnaZ
هرکس در دادن بين و فرق گذارد،
در روز را در حالی خواهد کرد که بر او است. (ع)
parastou
parastou
شب امتحان :
شب التماس به درگاه خداوند !
شب توبه !
البته مجموعه برگه های کمک آموزشی (تقلب) هم بد نیست
دیدگاه · 1392/06/25 - 14:23 ·
7
Majid
Majid
خداوندا...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت

مرا تنها تو نگذاری

که من تنهاترین تنهام،انسانم



خدا گوید:

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان!

بدان همواره آغوش من باز است

شروع كن...

یك قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من...
... ادامه
♥هـــُدا♥
oq6mgsq9pas66kdzekau.jpg ♥هـــُدا♥
نیازی به انتقام نیست ...

فقط منتظر بمان

آنها که آزارت می دهند

سرانجام به خود آسیب می زنند

و اگر بخت مدد کند

خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/23 - 14:58 ·
5
Mohammad
Mohammad
... ادامه
Mohammad
bahman-mofid2.jpg Mohammad
گفت و گوی خواندنی با : شغلم بازیگری است تا دم مرگ

Mostafa
Mostafa


مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
... ادامه
MahnaZ
74172383741239342147.jpg MahnaZ
کسی که در برابر می زند

می تواند در برابر هر کسی کند . . .
LeilA
LeilA
خداوندا..

من از احساس بيهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن


من از ماندن چون مرداب مي ترسم


خداوندا...

من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور


يا نزديک مي ترسم


خداوندا..


من از ماندن مي ترسم خداوندا من از رفتن مي ترسم...


خداوندا...


من از خود نيز مي ترسم ...


خداوندا... پناهم ده
... ادامه
Mostafa
Mostafa
گنـجـشکی بــا عـجله و تــمام تــوان بــه آتـش نــزدیکــ مــیشد و بــرمـیگشت پــرسیـدند : چــه میــکنی ؟
پــاسخ داد : در ایـن نـزدیکی چشمــه آبی هســت و مــن مــرتــب نـوک خود را پـــر از آب مــیکنم و آن را روی آتـش میـــریزم
گفتنــد : حــجم آتـــش در مقــایســه بــا آبی کــ تــو می آوری بـسیار زیــاد است و ایـن آب فایـــده ای نــدارد
گفـــت : شــاید نتــوانم آتـش را خـــاموش کنم ، امــا آن هنگــــام کــه خداوند میپــرسد: زمـــانی کــــ دوســتت در آتـش میــسوخت تــو چــه کـــردی؟
پـــاسخ میــدهــم : هــر آنـچه کــه از مـــن بــر می آمد. . .
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
ایتا گیلکی شعر کوچی زاکانه گیلان ره (سوکوله خانی)

ویریز دو واره صؤب بامو

آفتاو بامو جه پوشت کو

سیفیدی سر بزأ داره

خانِه کوکوری کوکو

سوکولِه خانِه کوکوری کوکو

سوکولِه تَرَ گِه دِ ویریز

جه تَمبلی خابان جیویز

ببون به فیکره تِه کاران

خاب نیبه زیندیگی ، عزیز

سوکولِه خانِه کوکوری کوکو

ویریز به اومّیده خودا

ببون جه غورصه ئن جودا

خودا کومَک کُنه هَمَش

بنده یه خؤ یاد بوکودا

سوکولِه خانِه کوکوری کوکو

فوچی چوما واکُنمَه

مِه دیمانا آو زنمَه

آفتاو ِ خنده یا دینَم

خندا مِه لب نیشانَمَه

سوکولِه خانِه کوکوری کوکو

مِه مار ، مِه ناما دوخانِه

سوفره کناری نیشانِه

کره ، مورَبّا و عسل ...

سوفره مئن گرمه نانِه

سوکوله خانه کوکوری کوکو

مِه پئر شِه دومبال ِ خؤ کار

خانَه صفا دیهه مِه مار

من مِه کیتابا اوسانَم

مَدَرسِه شَم ، جان ِبرار

سوکولِه خانه کوکوری کوکو

کــــلّه نــــــــوا بیبه چُتَن

جان دارمَه تا به مِه تَن

درس خانَم ، درس خانَم

خدمت کنم به مِه وطن

سوکوله خانِه کوکوری کوکو
واگردان فارسی :



برخیز ، دوباره صبح آمده است

آفتاب از پشت کوه در امده است

سپیده دم سر زده است

خروس قوقولی قوقو می خوانَد

خروس قوقولی قوقو می خوانَد

خروس تو را می گوید دیگر برخیز

از خواب های تنبلی رها شو

به فکر کارهای خودت باش

خواب برای تو زندگی نمی شود ، عزیزمن

خروس قوقولی قوقو می خواند

برخیز به امید خداوند

از غصه و غم جدا باش

خداوند کمک می کند همیشه

آن بنده ی خودش را که از او یاد می کند

خروس قوقولی قوقو می خواند

چشم های فرو بسته ام را باز می کنم

بر گونه های ام آب می زنم

خنده ی آفتاب را تماشا می کنم

بر لب ام خنده را می نشانم

خروس قوقولی قوقو می خواند

مادرم ، نام مرا صدا می زند

کنار سفره می نشاندم

کره ، مربا و عسل ....

نان داغ و تازه هم در سفره موجود است

خروس قوقولی قوقو می خواند
1 دیدگاه · 1392/06/17 - 23:40 در گیلک ·
9
MahnaZ
q77_5id3rdcr0me8etcopwpm.jpg MahnaZ
تورا می‌نامند .



مضمونی که است…



دنیای تو نه با و معنا پیدا می‌کند



و نه با و .



اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…



تو نه و نه ،



چرا که تو را و می‌پسندد.



نیست، .
دیدگاه · 1392/06/16 - 14:21 ·
8
MahnaZ
4c969ab7e57bec5acdff566ce9423e2d-300.jpeg MahnaZ
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/16 - 01:15 ·
8
...
...
رفتی ونگفتی که اندردل مایی
کفش توبجامانده وتوسیندرلایی
درقصردل ماچراپای نهادی؟
حالاکه شدیم عاشق توگوکه کجایی؟
چندیست که ازهجرتوبیماربگشتیم
تجویزبکن بهردل ماتودوایی
گویند:طبیب دل عشاق توباشی
عاشق شده ام بهردلم باش شفایی
رفتی به جفاازبرماای مه هستی
پنداشته بودیم که خداوندوفایی
کفش توبه هرکوی وبه هرخانه ببردیم
هرگزنشداین کفش تواندازه به پایی
چندی بگذشت درغم هجران توجانا
هیهات!نبودازتونشانی چوبه جایی
تااینکه بدادندبه مامژده رفیقان
آمدبه سرایام غم وهجروجدایی
آمدزره ایام وصال وثمن وگل
باآمدنت گشت دل ماچوهوایی
گفتیم:شویم مطمئن ازآمدنت یار
باشدکه توآن یاروانیس دل مایی
تاچشم به مه روی جمال توبیفتاد
گفتیم: بخودآری!توآن سیندرلایی
شعراز:نیماراد{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
MahnaZ
MahnaZ
داستان کوتاه و زیبای و

روزی #(ع) رو به کرد و از درگاهش درخواست نمود:
الها، می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او ی من است.
صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت.
با ، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به کرد و ضمن تقدیم سپاس از اش، عرضه داشت:
الها ، حال می خواهم ات را ببینم.
ندا آمد: به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او ی من است.
هنگامی که شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان و است!
رو به ، با و عرضه داشت:
! چگونه ممکن است که ترین و ات باشد!؟
ندا آمد: ، این که صبح هنگام میخواست با از در خارج شود،
ی من بود. اما… هنگامی که به های افتاد،
از پرسید: ! تر از این ها چیست؟
گفت: .
پرسید: تر از چیست؟
پاسخ داد: ها.
پرسید: تر از ها چیست؟
در حالی که به نگاه می کرد، از جاری شد و گفت:
. از ها نیز تر است.
پرسید: از تو چیست؟
که دیگر تمام شده بود، به ناگاه ترکید و گفت:
، و از تمام هرچه هست، و تر است.
MahnaZ
fun1085-1-300x267.jpg MahnaZ
!

مرا وسیله خویش قرار ده
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
آنجا که است، بادا که آورم
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
#صادق (ع) فرمودند:

إنَّ اللهَ عَزَّوَجَّلَ یََرحَمُ الرَّجُلَ لَشُدَةِ حُبِّ لُوَلَدُه

براستی که می نماید را، به سبب شدت او به .
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
یک ، روزی با مکالمه ای داشت:
" ! دوست دارم بدانم و چه شکلی هستند؟"**
آن #روحانی را به سمت دو هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک وجود داشت که روی آن یک بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که آب افتاد .!** **
که دور نشسته بودند و حال بودند.
به نظر#قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود هایی با داشتند
که این ها به وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند خود را داخل ببرند تا خود را کنند.
اما از آن جایی که این ها از بود،
نمی توانستند را برگردانند و را در خود فرو ببرند ..**
با دیدن صحنه و آنها شد.
گفت: " را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک با یک روی آن، که را آب انداخت!**
، مثل جای قبل همان های را داشتند،
ولی به اندازه کافی و بوده، می گفتند و می خندیدند.
گفت: " فهمم !"** **
جواب داد: " است! فقط احتیاج به یک دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر بدهند،
در حالی که آدم های تنها به خودشان فکر می کنند !"** **
MahnaZ
تنهایی.jpg MahnaZ
شبی از شبها، در حال و و و بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه خود را، بالای سرش دید، که با و ؛ او را، نظاره می کند !
پرسید : برای چه این همه ابراز و و می کنی؟
گفت : برای و از ، و از !
گفت : می پرسم ، ده؟
گفت : با ؛ .
گفت : اگر را، دهی ، هدف تو از آن چیست؟
گفت: خوب معلوم است ؛ برای آنکه از و آن بهره مند شوم .
گفت: اگر آن ، برایت و کند، آیا از خود، خواهی شد؟
: خوب راستش ...!نمی توانم دیگری از آن ، برای خود، تصور کنم!
گفت: حال اگر این ، برایت دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
گفت : هرگز ، مطمئنا آن ، برایم مهمتر و با ، خواهند بود!
گفت :پس نیز؛ برای ، چنین باش!
همیشه کن، تا با از ، ، و ؛ گردی.
کن تا آنقدر برای ، و ، و با شوی
تا و ، و او را، بدست آوری .
از تو و نمی خواهد!
، از تو ، ، ، و با شدن را می خواهد و می پذیرد،
و و را.....!
صوفياجون
6glxspn7lsitwhlw2npf.jpg صوفياجون
واقعا موجود عجیبی ست ،خداوند باآفرینش مادر

خلقت خود را به نمایش گذاشته
NILOOFAR
NILOOFAR
خداوند بی نهایت است ، اما ،به قدر نیاز تو فرود میآید به قدر آرزو های تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود
دیدگاه · 1392/06/5 - 12:40 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
d5eacaaf-ed93-4962-b9a9-f1c54b2a6af9.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/3 - 06:45 ·
9
MahnaZ
Mahatma-Gandhi-Anarchist-Libertarian.jpg MahnaZ
نظر شما درمورد این جمله چیست ؟


نیست؛
بلکه است که را ؛
را
و با بر این را می نامند.
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ